هنری : خب راستش ...

اریک: اگر انقدر کنجکاوی چرا نمیری باهاشون زندگی کنی ؟

اریکا با حرص با نگاهی به برادرش کرد .

اریکا: میشه بس کنی ! اگر علاقه ای به بحث ما نداری میتونی بری پیش...چمیدونم اون تام اسلاهگورن یا یکی از هم گروهیات...

اریک : علاقه ای ندارم...

اریکا : علاقه هم داشته باشی ، کسی علاقه نداره تو بری پیشش!

اریکا خیلی اروم گفت ولی اریک شنید ...خواهرش راست می‌گفت کسی دوست نداشت اون پیشش باشه بلاخره کی از یه پسر تخس مغرور خوشش میومد ! شاید تام؟

هنری : راستش کل تابستون با پدربزرگم داشتیم یه سری از طلسم های دفاعی رو تمرین میکردم !

اریکا : پدرت چی؟

هنری : پرفسور پارکینسون....و البته مادربزرگم! تو چیکار کردی؟

اریکا: امسال پدرم برای منو اریک دوتا جارو گرفت...و همراه مامانم رفتیم لندن ..!

هنری نگاهی به اریک که چیزی نمی‌گفت و داشت به کتابش نگاه میکرد کرد .

هنری : آقا ویزلی چی؟فکر میکردم نمیتونه از وزارتخانه مرخصی بگیره؟!

اریکا : بلاخره عمو من نجات دهنده بزرگ !

هنری خندید و تا آمد چیزی بگه ، یهو صدایی بلند شد که توجه همه رو جمع کرد .

هر سه تاشون باهم بلند شدن که باعث کرد که به هم بخورن ...

اریک : آخ ...

هنری :خوبی؟

اریکا :ساکت ببينيم چی شده!

اریکا خم شد و کمی از هم در رو باز کرد .

تام اسلاهگورن .... یه سال بالایی آمده بود توی کوپه سال دومی ها ...دلیل سر صدا کاملا مشخص بود ...دختر هایی که روی اون قهرمان کوئیچ کراش بودن !

اریکا رو به اریک که حالا سرخ شده بود نگاه کرد...

اریکا: اون اینجا چیکار میکنه؟

اریک : من..من نمیدونم !

هنری با اخم به تام نگاه کرد و بعد روی صندلی برگشت ، اما این زیاد طول نکشید ... صدای دختر هایی که جیغ داد میکردن خیلی نزدیک میشدن و ...

تام اسلاهگورن معروف بهترین بازیکن تیم کوئیچ الان دقیقا کوپه بغلی اونا بود و اون ...اون پسره کله نارنجی شده بود همرنگ موهاش !

Return to the world of magic[Drarry]Onde histórias criam vida. Descubra agora