"G12"

140 30 57
                                    

کلبه هاگرید

نگاه دراکو درونش لرزش عجیبی دیده میشد ،هاگرید نفس بلندی کشید و گفت:(( راستش ویلیام مک گونگال...اون کسی بود که عاشق مادرت بود ولی یه راز خیلی بزرگ داشت ))

اما لحظه ای بعد هری با صورت متعجب از جا پرید و گفت:(( مک‌ گونگال ؟ ))

هاگرید کمی دست دست کرد و ادامه داد...

هاگرید : اون پسر خوانده پرفسور مک گونگال بود ، درواقع داستان برمی‌گرده به زمانی که پدر و مادر شما جز چندتا بچه جادوگر افراد مهمی نبودن ...زمانی قبل از تولد و کشف تام ریدل.

فلش بک
سال 1938

نگاهی به بیرون از پنجره انداخت ، هوا به شدت بارونی بود و رعد و برق آسمان رو روشن میکرد.

کتاب را بست و چوب جادوییش را نگاه کرد ، امشب به اتفاقی قرار بود بیوفتد ....!

دامبلدور: مینروا ، باید بریم توی محوطه

روبه زن جوان خطاب کرد و همراه با ردا هاشون از ساختمون خارج شدن و سمت جنگل ممنوعه رفتند .

نور را سمت راه روبه روشون گرفت و با سرعت سمت سانتور های اونجا که دور هم جمع شده بودن رفتن .

رییس قبیله سانتور ها به احترام دامبلدور عقب رفت.

دامبلدور : چه اتفاقی افتاده که طبیعت آنقدر ناآرامه؟

جک رییس قبیله سانتور ها گفت:(( البوس ، امشب یه اتفاق عجیب و غیر معمول افتاده ...کسی به دنیا آمده که در هیچ والدی نداره و خدایان هیچ سرنوشتی برای او ننوشته اند ))

آلبوس و مینروا با اخم به سانتور ها نگاه کردنند ، یکی از سانتور های پیر آروم سمت دامبلدور آمد ...

و گفت:(( تو مدیر مدرسه هاگوراتز هستی؟ ))

البوس برای احترام به سانتور سری به معنی مثبت تکون داد و سانتور پیر ادامه داد ...

سانتور پیر : فرزندی به دنیا آمده که از هیچ نوعی نیست ، نه انسان است نه جادوگر و حتی نه یک دورگه...اون هیچ والدی نداره

مینروا با اخم نزدیک سانتور پیر شد و گفت:(( اگر والدی ندارد پس کی اون رو به وجود آورده ؟))

سناتور پیر که چشم های سفیدی داشت که منظور از چشمان کور او بود جواب داد...

سانتور پیر : اون...اون یه جادوزاده است

مینروا با کمی لکنت گفت:(( چ..چی؟ ))

اما دامبلدور با صورتی که با اخم به آسمان که ماه در آن تیره تر شده بود خیره شد و گفت:(( کسانی که با جادوی سیاه به وجود میان ، اون ها هیچ والدی ندارند و جز سیاهی چیزی برای دیگران ندارند هیچ چیز... ))

Return to the world of magic[Drarry]Where stories live. Discover now