-بزن.

نگاه گیج شدش رو به پسر بزرگ تر داد و کوتاه روی پاش جابه جا شد. چه مرگش بود؟! کسی وجود داشت که انقدر راحت از غرورش بگذره و ثابت بمونه تا مشت بخوره؟!
انگشتای ییفان بدون قطع ارتباط چشمیشون به دور مچ دست جونمیون حلقه شد و بدون مکث دست بی حس پسر رو بالا اورد.

-زود..

قبل از اینکه جمله ـش رو کامل کنه مشت محکم جونمیون روی گونش کوبیده شد و سر الفا بی تعادل به سمت چپ پرتاب شد. امگا، میتونست جوونه زدن حس ترحم رو توی وجودش احساس کنه و همین چیزی بود که به مشتش قدرت میداد. ترحم؟! ییفان میخواست از این شروع کنه و کم کم جونمیون رو خام کنه؟ نگاهش روی صورت الفا که با شوک به زمین خیره بود چرخید و نفس کوتاهی زد، مشخص بود که الفا انتظارش رو نداشته و کمی از حرکت امگا عصبانیه!

-دفعه ی بعد از فورمون هات استفاده نکن، چون به محض اینکه از شرشون خلاص شم قلبتو از سینت بیرون میکشم.

🐺✨🐺

زمانی که قبل از برگشت جونمیون به خونه فریاد زده بود که"فردا میخواد دنبال خونه بگرده و اگر بلاخره تصمیم گرفته سر عقل بیاد همراهش بره" یک درصد هم به این فکر نمیکرد جونمیونی که شب قبل رو اصلا نخوابیده، همراهش توی ماشین بشینه و پا به پاش خونه های متفاوت رو ببینه! هرچند عملا الفا رو با نظر های عجیب غریبش دیوونه کرده بود. از عمارت ها خوشش نمیومد، خونه ی چند طبقه و خونه ای که باشگاه جدا نداشته باشه رو نمی پسندید و از همه مهم تر، از خونه ای که در و دیوار روشنی داشته باشه متنفر بود! بلاخره بعد از پنج ساعت گشتن توی خونه های مختلف، حالا روی کاشی های سرد خونه ای نشسته بودن که هنوز به صورت کامل مالکش حساب نمیشدن. ییفان تصمیم داشت برای هر دوشون غذا بخره اما طبق معمول امگای جوون با این قضیه موافق نبود و به همین دلیل ییفان بدون توجه به جونمیونی که منتظر رسیدن غذاش بود شروع به جویدن غذاش کرد

-باید یسری قانون ها برای خونه بزاریم.

ییفان همزمان با جویدن تکه های پیتزای زیر دندوناش اعلام کرد و برای بهتر نوشتن حالت نشستنش رو به چهار زانو تغییر داد، دفترچه ی مشکی رنگش رو باز کرد و در روانویس طلایی رنگش رو باز کرد

"قوانین خانه ی وو ییفان و وو جونمیون"

- هر اتفاقی که بیفته روی یه تخت میخوابیم.

امگا تقریبا با جمله ی اول ییفان موافق بود در هرحال باید به صورتی باهم کنار میومدن که وجود همدیگه رو حس هم نکنن؛ اما جمله ی دومش... کنار هم بخوابن؟!! کنار اون الفای نحس و قلدری که بوی قهوه ـش تقریبا کل خونه رو میگرفت؟!

••27••Where stories live. Discover now