وانشات:نامه ای به وی یینگ

98 37 19
                                    

تنها نور یک شمع فضای بزرگ جینگشی را روشن میکرد.
پرده های حریر همراه با باد به نرمی می رقصیدند و نور مهتاب پشت برگ های درختان پنهان شده بود.
مردی قد بلند ردای سفید و ساده ای که به مانند ردای عزاداری بود پوشیده بود.
گیسوانی ذعالی رنگش را باز گذاشته بود و سربندی که نقش و نگار ابرهای درحال حرکت داشت به پیشانی بسته بود.
چشمان طلایی و مغمومش در زیر نور شمع بی فروغ می درخشید.
مقابل میز نشست و به برگه ی کاغذ خیره شد...
افکار سمی، مانند تمام این سال ها به مغزش هجوم آوردند.
قلم را برداشت و حرفهای دلش را در قالب کلمات نوشت:
الان که دارم این رو مینویسم سیزده ساله که تو نیستی. همه میگن تو مردى ولى من باور نمیکنم.
تو قوی هستی.تو از دره ی تدفین زنده برگشتی و یه لشکر از مرده های متحرک رو هدایت کردی.
تو نمردی. فقط خسته ای و پنهان شدی..مگه نه؟ من به تپه ی ییلینگ رفتم.
نه جسدت رو پیدا کردم
و نه روح پراکنده شدت رو.
پس تو نمردی تو زندهای درسته؟
راستی آیوان رو پیدا کردم. تب داشت ولی زنده موند. اون الان بزرگ شده و یه تهذیبگر موفقه.
وی یینگ منم خستم..دلم برات تنگ شده.
این روزا فکر میکنم کاش بهت نمیگفتم نخند.
کاش بهت نمیگفتم شیطنت نکن.
کاش بهت اجازه میدادم بیشتر شادی کنی.
اون چند هزار تا قانون در برابر برق چشمات هیچ بودن.
کاش بهت میگفتم ازت بدم نمیاد .
وی یینگ، کاش بهت میگفتم من میان میان رو دوست ندارم.من فقط تورو دوست دارم.
کاش بهت اجازه میدم بیشتر شراب لبخند امپراطور رو بخوری.
الان ای کاش ها فایده ندارن نه؟
وقتی بهم گفتن مردی،منم قانون شکستم و مست کردم.
هانگوانگجون قانون مدار مست شد.خنده دار نیست؟
حالا منم رو سینم علامت سوختگی دارم درست مثل تو.
الان تنها چیزی که ازت برام باقی مونده یه ربان قرمز رنگ و یه مشت خاطره هست که بوی تو رو میدن.
وی یینگ، تو جینگشی لبخند امپراطور پنهان کردم. میخوام وقتی برگشتی اونارو بدم بهت .
آره من منتظرم که برگردی .
هر شب نوای احضار روح رو میزنم ولی تو نمیای.
من خستم وی یینگ .
سیزده ساله که منتظرتم..
زیاد حرف زدم نه؟ وقتی مثل الان تنها میشم افکار منفی و سمی دستشون رو دور گلوم حلقه میکنن و سرمو فرو میبرن تو آب.
من دارم زیر آب خفه میشم ولی نمیمیرم.
وی پینگ اونا میگن تو پلیدی..میگن ییلینگ لائوزو شیطانه.
میگن حقته که مردی .
دلم میخواد برای همشون که ادعای عدالت خواهی و خیر خواهی میکنن فریاد بزنم وی پینگ من شیطان نیست.. پلید نیست..
اونا که قلب مهربون و فداکاریات رو ندیدن.
میخوام فریاد بزنم اون نمرده .تو نمردی.. مگه نه؟
وی یینگ ..دلتنگتم.
اون زمان که میخواستم بیارمت گوسو نمیخواستم تنبیهت کنم. من .. من فقط میخواستم تورو پنهان کنم تا آسیب نبینی.
وی یینگ وقتی برگردی هرطوری شده میارمت گوسو تا ازت محافظت کنم.. میشه برگردی؟
وقتی برگردی بهت اجازه میدم هرکاری که میخوای انجام بدی.
اذیتم کن.. از قوانین سرپیچی کن.. شیطنت کن..قایق سواری کن..دونه ی نیلوفر بچین..شراب لبخند امپراطور بخور.. هرکاری میخوای انجام بده چون من هستم. وقتی برگردی ، ازت محافظت میکنم و تا ابد و لحظه ای که هست همراهیت میکنم.
وی یینگ من منتظرتم..

صدای فردی از بیرون جینگشی به گوش رسید:
"هانگوانگ جون در عمارت چانگ مشکلی پیش اومده ، شاگردها درخواست کمک دادن."
وانگجی قلم را کنار گذاشت و بلند شد:
"بریم"
در جینگشی بسته شد و نامه ای که هرگز به دست وی یینگ نرسید، روی میز باقی ماند.
و این آغازی بود برای پایان حسرت های لان وانگجی.
⋅•⋅⊰∙∘☽༓☾∘∙⊱⋅•⋅
سلام یوهنگ صحبت میکنه~
این وانشات کوچولو تقدیم به شما.
نامه ای به وی یینگ رو تو حال بد و بغض گلوم نوشتم پس امیدوارم حمایتش کنید
پوهنگ دوستون داره 💜

letter to weiyingWhere stories live. Discover now