«مرگ مادام لان، وانگجی ۶ ساله را تنهاتر از قبل کرد. او ساعتها پشت درهای بسته جینگشی در انتظار مادرش ماند اما تنها چیزی که نصیبش شد ذات الریه بود. پس از ان دنیای واگجی ساکتتر از پیش شد و برای مدتی طولانی به کسی اجازه نداد صدایش را بشنود...»
ژان در اغوش پدر دلسوز و مادر مهربانش بزرگ شده بود. زندگی کوچک و ارامش در محلهای که همه با او مانند عضوی از خانواده رفتار میکردند، بدون هیچ پستی و بلندیای، در نظرش ایدهال بود. اما وقتی به زندگی ییبو که در یک سکوت بیپایان غرق شده بود فکر میکرد، حتی برای سختگیریهای خانم شیائو دلتنگ میشد.
-اما این اصلا عادلانه نبوده...
دست ییبو را بلند کرد و در دست خودش گرفت و به خواندن ادامه داد.
«وقتی وانگجی به نوجوانی رسیده بود، مهارت، درستکاری و زیبایی او زبانزد مردم تمام قبایل بود. همین باعث شده بود لان چیرن او را با خیال راحت به ماموریتهای سخت بفرستد....
با شروع کلاسهای تهذیبگری قبیله گوسو، قبایل مختلف فرزندان و شاگردان خود را به گوسو فرستادند و در ان میان، قبیله یونمنگ جیانگ دعوتنامه خود را گم کردند و وقتی فرستاده انها نتوانست در زمان معین دعوتنامه را بیاورد، لان وانگجی برخلاف قوانین، انها را داخل اورد.
ویووشیان پس از زمان عبور و مرور خود را به گوسو رساند و در حالی که با شکستن طلسم ورود، وارد شده و با بالا رفتن از دیوار میخواست وارد مقر ابر شود، وانگجی با او مقابله کرد. با وجود توضیحات وانگجی، ویووشیان تلاش میکرد بطریهای شراب لبخند امپراطور را از حملات او در امان نگه دارد اما در نهایت یک بطری شکسته شد. وانگجی طلسم دوختن بر دهان ووشیان گذاشت و او را همراه خود نزد عمو و برادرش برد....»
ژان خندهای کرد: پس از پرحرفیش دهنشو بستی...
به نظر میرسید ژان ته دلش خنک شده باشد.
«ویووشیان طی کلاسها با شیطنتها و پاسخهای نامعقولش به سوالات لان چیرن، وانگجی را گاهی شگفتزده میکرد و گاهی عصبانی. وانگجی در میان قوانین و مرزهای مشخصی بزرگ شده بود و سرکشی ویووشیان و همچنین مهارت او نظرش را جلب میکرد....
وقتی ویووشیان در کتابخانه در حال نوشتن از روی کتابها به عنوان تنبیه بود، وانگجی به عنوان مراقب او انجا میماند و مطالعه میکرد....
وی ووشیان در حالی که نقاشیای که از وانگجی کشیده بود به او نشان میداد، کتاب تصاویر نامناسب را با کتابی که وانگجی در حال مطالعهاش بود عوض کرد. وانگجی با باز کردن کتاب، با اینکه ناخواسته بود برای نخستین بار در زندگیاش چنین تصاویری را دید و در مقابل خندههای شیطنتبار وی ووشیان، کتاب را با بیچن تکهتکه کرد....»
YOU ARE READING
WANGXIAO
Fanfictionشیائوژان دانشجوی سال آخر رشته تاریخ شناسی چین و وانگ ییبو، صاحب موزه پنج قبیله مشهور است. شیائو ژان با پیشنهاد استادش، پروفسور وانگ هایکوان، بررسی موسیقی قبیله گوسولان را به عنوان موضوع پایان نامه اش انتخاب میکند که برای انجام آن به کمک وانگ ییبو، ص...
Part 42: The Untamed (2)
Start from the beginning