part20

494 28 0
                                    

شروع به گرفتن بقیه ناخن های تهیونگ کرد اومد سمت اونیکی دست تهیونگ بره که دید دست تهیونگ تکون خورد لبخند زد و خوشحال شد ، زود از در بیرون رفت و سمت دکتر تهیونگ رفت
-دکتر...دکتر،دکتر...دست تهیونگ تکون خورد
-خوب جناب جئون این حرکت ها تو دوره کما ممکنه و نمیتونم نظر قطئی بدم که جناب کیم بیدار میشه و البته اون هنوز تو کماست
-ی...یعنی احتمال بیدار شدنش نیست؟
-خوب احتمال اینکه بیدار بشن هست ولی کمه
جونگکوک ناراحت شد و "باشه ممنون" آرومی گفت و به اتاق تهیونگ برگشت .شروع به گرفتن بقیه ناخن هاش کرد و در حین کارش صحبت هم میکرد
-تهیونگا این چند هفته ای که تو تو شرکت نیستی کارهامون بیشتر و سنگین تر شده...دل هممون هم برات تنگه ته...از اون روز به بعد دیگه دور هم نبودیم و هوا به خاطر پاییز دلگیر تر شده...ته میترسم...میترسم بری....درسته خیلی وقت نیست که میشناسمت ولی...فکر میکنم اگه از دستت بدم دیگه مثل روز های گذشته نمیشم.میشه بیدار شی؟بیدار بشی و بگی شازده زیبا نترس من هستم؟لعنتی پاشو دیگه...
خودش حواسش نبود و نمیدونست چرا و چطور داره این حرف هارو میزنه فقط اینو میدونست نباید تهیونگ از پیشش بره...
*****

با نوری که رو صورتش افتاد چشمهاش رو آروم باز کرد و دور و برش رو نگاه کرد تو اتاق بیمارستان و اونم رو صندلی خوابش برده بود؟از رو صندلی پاشد و به سمت دستشویی اتاق حرکت کرد.از دستشویی بیرون اومد و به سمت تهیونگ رفت موهای بلند و فرش خیلی خوشگلش کرده بود لبخندی زد و رو صندلی نشست و گوشیش رو از رو سایلنت در آورد کمی که گذشت گوشیش زنگ خورد و اسم کیتی رو صفحه گوشی نقش بست. چشم هاش رو از عصبانیت بست و تلفن رو جواب داد
-ها
-ها؟درست حرف بزن چه خبرته تطلبکاری؟
-بگو کار دارم
-حال دوست پسرت خوبه؟از کما دراومده خداروشکر منو تو چیزیمون نشد مگه نه؟
-اولن اون دوست پسرم نیست دوما به تو ربطی نداره...کاش....
میخاست بگه کاش به جای تهیونگ تو تیر میخوردی که نتونست شاید به خاطر انسانیتش بود...
-کاش چی جونگکوک؟
-هیچی...
گوشی رو قطع کرد و از اتاق بیرون رفت تا از کافه بیمارستان یه چیزی بگیره که بخوره تو راه به جین زنگ زد
-الو؟
-جونگکوک؟کجایی پسرم از دیروز هرچی زنگ میزنیم جواب نمیدادی خوبی؟
-آره آپا خوبم پیش تهیونگم گوشیم سایلنت بود
-اه خداروشکر...از تهیونگ چه خبر؟
-هیچ تغییری نکرده فقط دیروز یکم دستش تکون خورد که دکتر گفت نباید زیاد بهش امید داشته باشیم...یه لاته و کیک شکلاتی لطفا
-داری برای صبحونه اونارو میخوری؟نخور بزار برات صبحونه بفرستم
-نه آپا نمیخواد...همینا خوبه
-اما...
-آپا گفتم که همینا خوبه
-باشه پسرم من برم صبحونه حاضر کنم بدم به جیمین و نامجون خدافظ...
-خدافظ آپا
گوشی رو قطع کرد و رو صندلی کافه نشست تا سفارشش بیارن نمای بیرون بیمارستان قشنگ بود چون فضای سبز بود،ولی بیمار های خونی و سرطانی این نما رو تلخ میکردن نگاهش رو از پنجره گرفت و به جان زنگ زد
-الو کوک؟
-سلام جان...جانی من امروز نمیام شرکت حوصلش رو ندارم پیش تهیونگ میمونم
-باشه کوک خودم جاتو پر میکنم
-ممنون جان
-خواهش میکنم فعلا داداش
گوشی رو قطع کرد و شروع به خوردن صبحانش کرد بعد هم به سمت اتاق تهیونگ حرکت کرد.
*****

black candle🕯🖤Where stories live. Discover now