•°•°p9°•حقیقت°•°

Start from the beginning
                                    

پسرک تنها کاری که به ذهنش میرسید رو انجام داد تبدیل به گرگ سفید رنگش شد . پسرک امگا با ناامیدی زوزه های ریز میکشید و دور جفتش میگشت و زبانش را روی زخم مرد بیهوش میکشید و با مالیدن خودش به بدن پسر سعی داشت کمی گرمش کند . سوز سردی هوا رو در بر گرفته بود . امگا کوچک کم کم داشت امیدش رو از دست میداد که صدای زوزه بلند و قدرتمند یک الفا سرش را بلند کرد .
با دیدن یک جفت چشم آبی که به آنها نزدیک میشد کم مانده بود خود را در زمین فرو کند . اندازه جثه‌اش نقریبا اندازه گرگ جونگکوک بود اما با دو تفاوت .  این گرگ چشمان آبی بانفوذی داشت و زخم عمیق زیر چشمش چهره اش را بیش از پیش ترسناک کرده بود .
امگا اول ترسید ولی حسی اون رو به سمت گرگ درشت اندام میکشاند .
او همیشه در تشخصی رایحه ها ضعیف بود ، با تردید نزدیک تر رفت ، با حس رایحه چوب سوخته با زوزه‌ای کشیده به سرعت سمت الفا رفت وخودش را در آغوش او فرو برد . 

درسته او تهیونگِ خودش بود. تهیونگ خودش رو به اونها رسونده بود .
آلفا چند بار سرش را نوازشوار روی سر امگایش کشید .
تهیونگ تازه دلیل کششی که به جیمین داشت را فهمید .

با هم به سمت جونگکوک رفتن گرگ تهیونگ بدن خونی جونگکوک را پشتش گذاشت .
به گرگ سفید اشاره کرد که دنبالش برود .

....

بعد از مدتی دویدن به خانه‌ی چوبی که میان درخت‌ها پنهان شده بود رسیدن . مردی که از نظر جیمین نا اشنا بود از خانه بیرون و به سمتشان آمد
تهیونگ با صدایی زوزه بلند تبدیل شد و با کمک آن مرد جونگکوک را به داخل خانه بردند .
جیمین هم به تبعیت از تهیونگ تبدیل شد و با بدنی لرزان و خونی به سمت داخل خانه رفت .
از دور مکالمه تهیونگ با آن مرد را میشنید
~ تیر سمی بوده واسه همین از پا درش اورده ( نگاه مرموزش را سمت جیمین سوق داد و باز هم خطاب به تهیونگ گفت) ولی بهتر شده که درش اوردن .
× نامجون هیونگ چقدر طول میکشه که مثل قبل بشه ؟
~ نگران نباش حالش خوب میشه . شما برین تو اتاق استراحت کنید مثل اینکه همراهت حالش زیاد خوب نیست . من مراقب جونگکوک هستم .

تهیونگ که تازه یاد جیمین افتاده بود به سمتش برگشت و با دیدن تن لرزان پسرک به سمتش رفت و به سمت اتاق هدایتش کرد .
جیمین به محض وارد شدن به اتاق با شدت خودش رو به گوشه اتاق رساند و روی زمین سر خورد و گریه مظلومانه ای را سر داد.
تهیونگ بی خیال حال بد خودش شدو کنار پسرک نشست ... دستش را دور شانه‌ی پسر لرزان حلقه کرد و زیر گوشش نجوا کرد .
× هیششش... دیگه تمام شد ... الان جات امنه ... گریه نکن..
_ تهیونگـــی...هققق ... اگه جونگکوکی حالـ‌..ش خوب نـ..شه چی ؟!
تهیونگ در حالی که سرِ جیمین رو نوازش میکرد نجوا کرد
×چیزی نیست .. اون خوب میشه ... اون قوی تر از این حرفاست... تو کمکش کردی... تو عالی عمل کردی عزیزم.‌..
_ اون... اون بخاطر حرفی که راحب من گفتن عصبانی شد و تبدیل شد .... هققفق ... تهیونگی من نمیخوام شما بخاطر من اسیب ببینید... هققق من...من شما رو خیلی دوستون دارم... شما مثل خانوادم میمونین ..
پسر بزرگ تر خودش رو بیشتر به جیمین چسباند و سر جیمین را به سینه‌اش فشرد. سعی کرد با  پخش کردن رایحه‌ ارام بخشش ترس پسرک رو کم کنه .
سرش رو نوازش کرد و گفت
×آروم باش پسرم... آروم باش ...هیچ وقت این اتفاق نمیوفته... ما همه سالم میمونیم ... هنوز خیلی کارا داریم که انجام بدیم ... تو پسرک کوچولوی مایی... ماهم دوستت داریم ... بیا الان یکم استراحت کنیم.

باهم به زیر پتو رفتن و جیمین با نوازش های دست پسر بزرگتر روی موهایش آرام گرفت پ بخواب رفت و تهیونگ هم سعی کرد افکار درهم ریخته‌ی خود را کمی سرو سامان دهد و چشمامش گرم شد .

.....

گرگ تهیونگ

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

گرگ تهیونگ

امگامون🥺( گرگ جیمین )

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

امگامون🥺( گرگ جیمین )

....

خب خب ⁦ಥ⁠‿⁠ಥ⁩
اینم از پارت جدید
فقط خدا و گوشیم میدونن که من چقدر سرِ این پارت عررر زدم 😭😭😂
پس ووت و کامنت یادتون نره قشنگا❤️

𝕵𝖚𝖘𝖙 𝖋𝖔𝖗 𝖊𝖆𝖈𝖍 𝖔𝖙𝖍𝖊𝖗 (VKOOKMIN )Where stories live. Discover now