𝗝𝘂𝗻𝗴𝗸𝗼𝗼𝗸 🔞

427 18 2
                                    

شخصیت ها

جونگ کوک
نینگ نینگ

(نینگ نینگ)
خب من همسر جئون جونگ کوک پزشک معروف مغز و استخوان هستم که از بچگی با هم بزرگ شدیم و با عشق چند ده ساله با هم ازدواج کردیم.
امروز قرار بود جونگ کوک به یه مسافرت خارج از کشور بره و برای یک ماه من و دخترش رو تنها بزاره ، بخاطر همین باهاش قهر کرده بودم
جونگ کوک: عشقم آخه چرا لجبازی میکنی. من که گفتم اونجا جای مناسبی برای تو نیست و نمیتونم ببرمت
نینگ نینگ: باشه. برو دیگه نمیخوام ببینمت{به سردی}
جونگ کوک به سمت تخت رفت و کنار همسر ناز نازیش نشست
جونگ کوک: نفس من اینجوری نکن دیگه. بزار ساعتای آخر برامون خوب بگذره
نینگ نینگ نگاهی به کوک انداخت و بغض کرد
نینگ نینگ: منو میخوای یک ماه تنها بزاری بری بعد توقع داری خوشحال باشم
جونگ کوک اشک های همسرش رو پاک کرد و بوسه ای به چشماش زد
جونگ کوک: باور کن خودمم دوست ندارم تنهات بزارم ، ولی مجبورم
نینگ نینگ: خب منو ببر
جونگ کوک کلافه دستی به صورتش کشید
جونگ کوک: نینگ نینگ من چند بار تکرار کنم که اونجا جای مناسبی برای تو نیست
نینگ نینگ: پاشو برو. از جلوی چشمم گمشو فقط
جونگ کوک نمیدونست همسرش چرا انقدر عصبی و حساسه تا اینکه حدسایی زد
جونگ کوک: نینگ نینگ تو احیانا پریود نیستی؟
نینگ نینگ نگاه وحشتناکی به کوک انداخت و چپ نگاهش کرد
نینگ نینگ: خیلی بیشعوری
جونگ کوک: چرا؟!
نینگ نینگ: الان منظورت این بود که من پریود میشم قاطی میکنم
جونگ کوک: نه منظورم این نبود ، فقط اینروزا خیلی حساس و عصبی شدی بخاطر این گفتم
نینگ نینگ: کوک ازت متنفرم
جونگ کوک: ولی من عاشقتم
جونگ کوک آروم به همسرش نزدیک شد و لباش رو روی لبای دختر گذاشتو شروع به بوسیدن کرد که یکدفعه صدای دختر دو سالشون اومد
نینا: بابا منم بوس
کوک با شنیدن صدای دختر کوچولوش از عشقش جدا شد و لبخندی به دختر ریزه میزش زد و به سمت دخترش رفتو بغلش کرد
جونگ کوک: فوضول خانم ، شما نباید منو مامان رو یه دقیقه راحت بزاری آخه
نینا: بوس
نینا لبای صورتی رنگش رو غنچه کرد و جونگ کوک هم بوسه کوتاهی به لبای دختر کوچولوش زد که نینا با ذوق گردن باباش رو بغل کرد. جونگ کوک آروم به سمت تخت رفت و کنار نینگ نینگ نشست
جونگ کوک: خیالت راحت شد فسقل؟
نینا: اوهوم
جونگ کوک: حالا میزاری با مامانت تنها باشم؟
نینا: نچ
جونگ کوک: ....
نینگ نینگ همونطور که به صحبت های پدر و دختر گوش می‌کرد به چهره کوک خیره شد تا خوب به ذهنش بسپره و دلتنگیش کمتر بشه
جونگ کوک: خب دخترم ، دوست داری چی برات بیارم؟
نینا: یه داداش کوچولو
با این حرف ، نینگ نینگ با چشمای درشت به نینا زل زد و کوک هم متعجب به دخترش خیره شد
نینگ نینگ: دخترم آخه این چه درخواستیه مامان؟!
نینا: خب یه داداش میخوام
نینگ نینگ: نخیر نمیشه. مگه به همین راحتیاست!
نینا: ولی من میخواممممم{با گریه}
نینگ نینگ: بسه دیگه نینا{با داد و عصبانیت}
جونگ کوک با داد نینگ نینگ ناراحت شد و جدی بهش نگاه کرد
جونگ کوک: چرا سر بچه داد میزنی؟ اعصاب خوردیتو سر یه بچه بی گناه خالی نکن{با عصبانیت}
نینگ نینگ پوزخندی زد
نینگ نینگ: نکنه میخوای براش یه داداش بیاریم؟{با حرص}
جونگ کوک: اگر اون بخواد چرا که نه؟ تو که از صبح تو خونه ای پس دلیلی نمیبینم برای بچه دوم وقت نداشته باشی{با جدیت}
نینگ نینگ: جونگ کوک تو شوخیت گرفته؟! میفهمی داری چی میگی؟!
جونگ کوک: اتفاقا کاملا جدیم و میفهمم چی میگم
جونگ کوک دخترش رو برد به اتاقش و برگشت به اتاق مشترکشونو در رو قفل کرد و با عصبانیت به سمت نینگ نینگ رفت
نینگ نینگ: چیکار میکنی تو؟!{ترسیده}
جونگ کوک: میخوام قبل رفتنم بچه بسازم
نینگ نینگ از جاش بلند شد و رفت رو به روی کوک ایستاد
نینگ نینگ: کوک بس کن. این واقعا شوخیه قشنگی نیست
جونگ کوک تیشترتش رو همراه با شلوارش دراورد و تنها با یه باکسر جلوی نینگ نینگ ایستاد
جونگ کوک: فکر کنم یه بار گفتم شوخی نمیکنم
نینگ نینگ: من آمادگی بچه ی دوم رو ندارم ، اینو میفهمی؟
جونگ کوک: سر نینا هم همینو میگفتی
نینگ نینگ: جونگ کوک من از پس دوتا بچه بر نمیاممم
جونگ کوک: دقیقا چرا بر نمیای؟ نینا که خودش با خودش بازی میکنه توام که کارت تو خونست و نیازی به بیرون رفتن نداری
نینگ نینگ: کوک..
جونگ کوک: حرف نباشه نینگ نینگ. من نمیدونم تو چند روزه چرا بد اخلاقی میکنی و یکسره به یه چیزی گیر میدی و کاری میکنی که اعصاب من خورد بشه ، ولی الان دارم مثل آدم بهت میگم لباستو در بیار وگرنه خودت میدونی چی میشه
نینگ نینگ: تو الان داری تلافی دادم سر نینارو درمیاری؟!

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Aug 25, 2023 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

𝗕𝗧𝗦 𝗙𝗜𝗖𝗧𝗜𝗢𝗡 🔞Donde viven las historias. Descúbrelo ahora