𝗝𝗶𝗻

154 6 1
                                    

شخصیت ها

جین
داهیون

(داهیون)
امروز روزی بود که برای آخرین بار جین رو میدیدم ، چون امروز جلسه آخر فیزیوتراپیش بود. تو این شیش ماهی که هر روز میومد پیشم واقعا ازش خوشم اومده بود و عاشقش شده بودم ولی خب دیگه قرار نبود ببینمش.
ساعت سه بعد از ظهر بود که در اتاقم به صدا در اومد و جین اومد داخل
جین: سلاممم
داهیون: سلام. بفرمایین
جین اومد داخل و نشست روی صندلی
جین: یااا بهت گفتم باهام رسمی حرف نزن
داهیون: اکی. اوضاع کمرت چطوره؟
جین: به لطف تو عالیه
لبخندی به این حرفش زدم ولی با یاد آوری اینکه امروز آخرین روزیه که میبینمش لبخند رو لبام خشک شد
داهیون: خوبه. پس برو بخواب روی تخت تا آخرین فیزیوتراپیت رو هم انجام بدیم
جین: حالت خوبه؟
داهیون: آره اکیم. چطور؟
جین: آخه حس میکنم یکم گرفته ای
داهیون: نه اکیم فقط یکم خوابم میاد. نگران نباش
جین لبخندی زد و بعد از عوض کردن لباسش روی تخت مخصوص دراز کشید و منم کارم رو شروع کردم ، جین هم شروع به حرف زدن کرد
جین: راستی میخواستم یه چیزی ازت بپرسم
داهیون: بپرس
جین: به نظرت برای خواستگاری از دوست دخترم چه نوع حلقه ای بگیرم؟
باشنیدن این جمله خیلی ناراحت شدم
داهیون: خب من فکر میکنم یه حلقه ساده نقره ای رنگ با یه نگین مخصوص ماه تولدش بهترین گزینه است
جین: اوممم خوبه همین رو سفارش میدم بسازن
داهیون: نمیدونستم دوست دختر داری!
جین: آره به کسی جز اعضا و کمپانی نگفتم البته خوانوادمم میدونن‌. تقریبا پنج ساله با همیم و من واقعا عاشقشم
داهیون با این حرف جین بغض کرد و دیگه چیزی نگفت تا کارش تموم بشه.
نیم ساعت بعد کار جین تموم شد و هردو نشستن روی صندلی
داهیون: خب دیگه کارت تموم شد. امیدوارم دیگه به خودت فشار نیاری
جین: راستش نمیشه به خودم فشار نیارم ، چون ما می‌رقصیم و این جزوی از کارمونه
داهیون: به هر حال سعی کن حرکاتی که به کمرت فشار میاره انجام ندی وگرنه ایندفعه یک سال باید بیای فیزیوتراپی
جین: سعیمو میکنم
داهیون: خوبه
جین: واقعا ازت ممنونم اگر تو نبودی من هنوز کمر درد داشتم
داهیون: خواهش میکنم
جین: ممنون واسه همه چی. من دیگه باید برم منیجرم پاینن منتظره
جین از جاش بلند شد و داهیون هم برای احترام ایستاد و با جین دست داد و ازش خداحافظی.
بعد از رفتن جین داهیون روی صندلیش نشست و سرشو توی دستاش گرفتو شروع به گریه کرد.

《پرس زمانی به سه سال بعد》

سه سال از روزی که برای آخرین بار جین رو دیدم میگذره و من سعی کردم فراموشش کنم ولی مثل اینکه چندان فایده ای برام نداشته و یک سال پیش متوجه شدم جین صاحب یه دختر و پسر دوقلو شده. منم که به اجبار پدر و مادرم با یه دکتر ازدواج کردم و الان منتظرم سه ماه دیگه دخترمون به دنیا بیاد.
همینطور مشغول کارام بودم که منشی باهام تماس گرفت و گفت بیمارم رسیده ، منم اجازه ورود دادم.
یک دقیقه بعد متوجه شدم که یه زن و شوهر وارد اتاقم شدن. سرم رو بلند کردم و با چیزی که دیدم یه لحظه هنگ کردم. اون جین بود ولی ایندفعه با همسرش اومده بود. جین لبخندی زد و بهم سلام کرد
جین: سلام. خوشحالم دوباره میبینمت
داهیون: سلام. منم همینطور بفرمایین
هر دو نشستن و من عکس ستون فقرات رو ازشون گرفتم و شروع به بررسی کردم
داهیون: خب مشکل چیه؟
جین: متاسفانه همسرم بعد بارداریش کمر درد شدیدی گرفته و وقتی رفتیم پیش متخصص گفت که به فیزیوتراپی نیاز داره
داهیون نگاهی به همسر جین انداخت و ازش خواست بلند شه
داهیون: خب لطفا بلند شین و حرکاتی که میگم رو انجام بدین تا ببینم کمرتون تو چه وضعیتیه
ه.جین: چشم
همزمان من هم از جام بلند شدم و رفتم نزدیکش که چشم هر دو به شکم برآمده ام افتاد
جین: تو بارداری؟!
داهیون: اوهوم
ه.جین: براتون سخت نیست..
داهیون: نه نگران نباشید من کارم رو بلدم لطفا به حرفام دقت کنید و کارایی که میگم رو انجام بدید
بعد از انجام یه سری حرکات چیز های لازم رو یاد داشت کردم و راهنماییش کردم به اتاق مخصوص و کارم رو شروع کردن.
یک ساعت بعد کارم تموم شد و اونا بعد از خداحافظی از پیشم رفتن و قرار شد هفته ای سه جلسه تا یک ماه بیاد برای فیزیوتراپی ولی ایندفعه دیگه قرار نیست به خاطر عشق یه طرفه حال خودم رو خراب کنم‌. من الان متاهلم و بزودی بچم به دنیا میاد پس باید فراموشش کنم. عشق یه طرفه یه اشتباه محض بود که من بهش دچار شدم ولی نمیزارم دیگه اون حس بهم غلبه کنه.

《پرش زمانی به یک ماه بعد》

این یه ماه هم گذشت و من تو کنترل خودم موفق شده بودم. چند روز بعد جین با دسته گل اومد و ازم تشکر کرد و برای دخترمم یه کادوی خیلی خوشگل خریده بود.
اون روز کلی باهم حرف زدیم و تصمیم گرفتیم به عنوان دوست با هم رفت و آمد کنیم. از اون روز به بعد همدیگرو بیشتر دیدیم و حس منم کاملا تغییر کرده بود و بالاخره تونستم با آرامش در کنار خانوادم به زندگی ادامه بدم‌‌.

خب اینم از جین😉
حالا بریم سراغ جیهوپ
ووت و فالو یادت نره کیوتم❤️

𝗕𝗧𝗦 𝗙𝗜𝗖𝗧𝗜𝗢𝗡 🔞Where stories live. Discover now