cursed waltz

6 0 0
                                    

خاکستر دان پر بود. میلی به سیگار نداشت. با لبخند محزون به گرامافون گوشه زیرزمین خیره شده بود. آهنگ مورد علاقه مارلین پخش می‌شد. همان آهنگی که مارلین با مارکوس با آن والس رقصیده بود.

Nothing can keep me away from this feeling
I know iam simply falling for you
ندای دلش فریاد می‌زد که از روی صندلی اش بلند شود و به تنهایی والس برقصد. به یاد آن روز های شیرین. مارکوس از روی صندلی اش برخاست. چشم هایش را بست و گمان کرد مارلین رو به روی او است. دست اش را روی کمر مارلین و دست دیگر اش را بین دست های او قفل کرد. با خود تصور کرد که پاهایش را باید با پاهای برهنه مارلین هماهنگ کند. یا شاید هم برهنه نبودند. شاید هم مارلین کفش های مری جین اش پایش بود. لبخند می‌زد. زمانی گذشت و آهنگ به اوج رسید. مارکوس کم کم چشم هایش را باز کرد. مارلین را جلوی چشم هایش دید. گرمی دست هایش را احساس کرد. می‌توانست قسم بخورد حتی صدای ضربان و نفس های مارلین را میشنید. بهت زده به تصویر رو به رویش خیره بود. آهنگ به پایان رسید و مارکوس با ترس دست هایش را عقب کشید و تصویر مارلین با روبدوشامبر صورتی و پاهای برهنه از جلوی چشمان مارکوس پاک شد. گرم های دست اش رفت. چه اتفاقی افتاده بود؟ به نامه روی میز خیره شد که باد آن را به رقص درآورده بود.

love is blindWhere stories live. Discover now