چشم هایش دل باختن به خیرگی میخواست، که قرن ها طول بکشد و اشک هایش که مشت مشت روی صورتش روانه شوند. و خنده هایش دیوانگیِ خفتهی درونش را بیدار کند، بخواهد که دست به یکی کنند و به حال و روز خودشان قهقهه بزنند.
_ از موزهی لوور چه خبر؟
حرف های امانوئل را میشنید اما پنداری که مرد از او دور باشد، برای به گوش رساندن صدایش فریاد میکشید.
آوای کلمات مدام در سرش اکو میشد، انعکاس مییافت اما در نهایت به هیچ نتیجهای نمیرسید.
_ حواست با منه؟!
این بار به وضوح شنید اما همین که خواست دوباره سوالش را بدون جواب بگذارد، امانوئل کمی از گوشتِ پهلویش را بین دو انگشتش گرفت و محکم فشار داد.
صورتِ لیلیان از درد درهم کشیده شد و بیاختیار ضربهایبه مرد زد. خودش هم میدانست بیتوجهی کردن به او یا غرق شدن در تخیلاتش آن هم در مقابل امانوئل چندان عاقبتِ خوبی برایش ندارد.
_ امروز چت شده هی خشونت به خرج میدی؟!
امانوئل نفس عمیقی گرفت و بازدماش را با حرص بیرون داد:
_ فکر میکنی بخاطر کیه؟ از صبح خستم کردی انگار دارم با یه کسی که تازگی ها هم لال شده هم کَر حرف میزنم.اگر میتوانست به اتاقش کوچِ کوتاه مدتی داشته باشد، خوب میشد. که فقط خودش را میانِ کلماتِ کتاب ها گم و گور کند و گذری در دنیایشان داشته باشد؛ و آن زمان که به خیال خودش وقتش را صرف نوشتن میکند، بتواند از چشم های تیز امانوئل دور باشد. و با افکاری که به نظر میآمد بیاندازه بزرگش کرده او را به خودش درگیر نکند.
گاهی وقتها به این فکر میکرد که انسان بودن چقدر کار دشواری است، یا برای نفس هایش که میروند و میآیند باید جواب پس بدهد.
یا اینکه حواسش باشد وقتی حالش دگرگون است، احوال کسی را بر هم نزند.
گهگاهی آرزو میکرد کاش بلوطی بود در جنگل های استرالیا، یادش نمیآمد این جمله را در کدام کتاب خوانده اما بیدرنگ با وضعیتی که داشت جور در میآمد.
_ متاسفانه کار ها منتظر نمیمونن، همینطور برای خودشون زیاد میشن به صاحبشونم فکر نمیکنن که چقدر میتونه مشغله داشته باشه!
_ منظورت اینه که مزاحم چرخ زدنت تو دنیایِ هپروتت میشن؟! داری شوخی میکنی دیگه؟!
_ فعلا که دنیایِ خیالی منو درگیر دردِ شیرینِ خودش کرده. مادامی که میخوام ازش فرار کنم دستم رو میگیره و مینشونه روبروی خودش. زُل میزنه توی چشم هام و انگار تا حرف هایی که کل زندگیم تلاش میکردم گوشهی قلبم قایمشون کنم رو پیدا نکنه، دست از سرم برنداره.اگر میگذاشتی، درگیری های ذهنیِ رخنه کرده در وجودش را اینگونه جار میزد و میگفت:
«من اولین بار در زندگیام اولینِ کسی را ربودهام؛ نه اولینی که ساده و تمسخرآمیز باشد؛ نه. شدهام دزدِ اولین بوسهی شخصی که برای من نیست.»
![](https://img.wattpad.com/cover/339563242-288-k539908.jpg)
YOU ARE READING
Agape
Romance،،🕰️Agape࿐ ╭───────────── ≕ماجرایی در سال ۱۹۸۰ حول محور آگاپه؛ کتابِ نویسندهای ناشناس با مفهوم "عشق بیقید و شرط" کتابِ مورد علاقهی جونگکوک، کارآموزِ باهوشِ آکادمی هنرهای زیبای پاریس. نوجوان ۱۶ سالهای که به خاطر «بیچاره» خطاب شدن توسط رهگذری...
AGAPE | Part 6
Start from the beginning