اینبار با قرار گرفتن لب‌های ییبو روی لب‌هایش ارام گرفت.

ییبو بوسه‌ای به لطافت لب‌های صورتی‌اش از لب‌های ژان گرفت و گفت: نمیخواستم حواستو پرت کنم.

ژان اب دهانش را فرو داد و سیب گلویش بالا و پایین شد.

ییبو از چهره بامزه ژان لبخند زد و بلند شد: اگر میخوای توی شکار شرکت کنی منم باهات به کلاس میام.

پیش از انکه ییبو از کتابخانه بیرون رود، ژان خودش را به او رساند: دوباره که همون کارو کردی!

ییبو ایستاد و ژان مقابلش ایستاد: دوباره کار خودتو کردی و داری میری!

شانه‌های ییبو را گرفت و او را به چهارچوب پنجره‌ای که پشت سرش بود چسباند. با گذاشتن دست چپش پشت سر ییبو، سرش را جلو اورد و لب‌هایش را روی لب‌های معشوقش گذاشت. لب‌های صورتی ییبو را به دندان گرفت و با برخورد دندان‌های خرگوشی‌اش با دندان‌های پایینی ییبو، در همان حال لبخند زد.

دست راستش را پشت کمر ییبو گذاشت و حالا بدن‌هایشان یکدیگر را غیر‌مستقیم لمس می‌کردند.

هیجان هر دو بالا رفته بود اما ژان که می‌خواست این‌بار نیروی خودش را به ییبو ثابت کند، ییبو را به چهارچوب پنجره فشرد و وزن خودش را روی او انداخت. صدای ترق تروق چیزی را شنید اما پیش از انکه بفهمد، پنجره شکسته شد و ییبو از عقب و ژان از جلو بیرون افتادند.

ژان به صورت ییبو که از درد در هم رفته بود نگاه کرد: حالت خوبه؟

ییبو به ژان نگاه کرد که لب‌هایش را داخل دهانش کشیده و سعی می‌کرد خنده‌اش را کنترل کند. این صحنه برای او اشنا بود. در نخستین روزهای حضور ووشیان در مقر ابر، هنگامی که با هم از بهار سرد خارج شدند، در حالی که دستانشان با ربان سر وانگجی به یکدیگر بسته شده بود، وی‌یینگ روی بدن وانگجی افتاد. ان موقع وانگجی خشمگین شد اما ییبو،امروز، لبخند می‌زد.

ژان هم خندید اما زمانیکه می‌خواست بلند شود، با دیدن لان چیرن که دست به ریش، با چشمانی گرد و ابرویی بالارفته سر جایش خشک شده بود، سریع از جا پرید و تعظیم کرد: خوب خوابیدید عموجان؟

ییبو هم بلافاصله بلند شد و لباسش را مرتب کرد: صبح بخیر عموجان.

لان چیرن قدمی به جلو گذاشت اما وقتی به خودش امد، مسیر برگشت را در پیش گرفت.

ژان بعد از کمی تعلل پرسید: به نظرت ناراحت شد؟

ییبو پاسخی نداد و مشغول جمع کردن تکه‌های شکسته چوب شد. ژان یک تکه از پرده‌ی پاره‌شده را برداشت: این گرون قیمت بود؟

ییبو گفت: مهم نیست.

در واقع این پنجره‌ها سال‌های زیادی بود که عوض نشده و با توجه به اینکه از بهترین چوب‌ها در ساختشان استفاده شده بود، کاملا قیمتی بودند.

WANGXIAOWhere stories live. Discover now