🎵tolerate it-taylor swift
"تمومش کن!"
بِت که امروز با هم پشت پیشخوان ایستاده بودیم با چشمغره بهش گفت.جیمز با لبخند و شیطنت شونهای بالا انداخت، مطمئنم قرار نبود دست از سر به سر من گذاشتن برداره و بعد با سینی سفارشها توی دستش از من دور شد. همونطور که خودم رو در حال تمیز کردن پیشخوان نشون میدادم و سرم پایین بود سعی کردم نگاهی بهش بندازم. البته که هنوز قلاب چشمهاش به حرکات ریز و درشت من گیر کرده بود.
کلافه نفسمون بیرون دادم، تا کی میخواست به کارش ادامه بده؟♪I sit and watch you reading with your head low
I wake and watch you breathing with your eyes closed
I sit and watch you
I notice everything you do or don't do♪میخواستم به بت لبخندی بزنم و تشکر کنم که
بازوم ناگهان کشیده شد، چهرهی مملو از ذوق آنه رو که کنارم دیدم، عاملش رو تشخیص دارم."اوه خداااااای منننن" با ۱دای زیر و آرومی گفت. شبیه یه جیغ تیز.
گوشم رو عقب کشیدم. "خواهش میکنم آنه! کر شدم."
اما آنه نه عقب رفت و نه دست از کشیدن بازوم برداشت."چه مرگته؟ چرا اینطوریای؟" بعد از لحظاتی که واکنش خاصی از من نگرفت، پرسید.
"من خوبم."
"باید بهش یه فرصت بدی!"
"مهم این نیست، مهم اینه که اون واقعا یه فرصت میخواد؟"
لبخند زیباشو بهم هدیه داد و دست از کشیدن بازوم برداشت و حرکاتِ پر از شتابزدگی و از سر شوقش تبدیل به نوازشهای دوستانهای شدن اما با بلند شدن صدای زنگوله ها که خبر از اومدن مشتری جدیدی رو میدادن، آنه مجبور شد دست از سرم برداره و بعد از مرتب کردن پیشبندش به سمت میزی که اون مشتریِ تازه نشسته بود، رفت.
به ساعت نگاه کردم. حالا نزدیک دو ساعت از زمانی که اون اومده بود، میگذشت. روی میز شمارهی چهار، که انگار دیگه جای خودش محسوب میشد، نشسته و سومین فنجون قهوهاش رو هم داشت تموم میکرد و کتابی بسته که خودکاری بینش خودنمایی میکرد، روی میز جلوش، به چشم میخورد. حتی یه صفحهام نخونده بود. کتاب بهانهاش بود؛ کار اصلیش جلب کردن توجه من توی سکوت بود.
حتی تا نیم ساعت اول اومدنش هیچچیزی سفارش نداد، طوری که فکر کردم شاید بازم اینجا منتظر کسیه. اما وقتی بالاخره از جیمز اولین فنجون قهوهاش رو خواست و مکالمهی کوتاهی بینشون شکل گرفت و در نهایت جیمز با چشمهای براق سمتم اومد، گیجتر از قبل شدم.
"اون گفت منتظره شیفت تموم بشه، گفت با یکی از کارمندا کار داره! من بهش گفتم هنوز مدت زیادی مونده، اون گفت میتونه بازم صبر کنه! پس بهش گفتم با یه قهوه چطوری؟ اون نه نگفت."
جیمز درحالی که کف دستهاش رو روی پیشخوان گذاشته بود، آنه کنارش با گوشهای تیز شده ایستاده و به سمت من و بت خم شده و تعریف میکرد.
و بعد طولی نکشید که بخاطر نگاه خیرهاش بقیه با این فرضیه که فرد موردنظرش منم، شیطنت رو شروع کردن و قرار نبود سوژهی به این سرگرمکنندگی رو از دست بدن.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Tom's Diner
Fanfic[completed] نشستن پشت پیشخوان روی صندلیهای پایه بلند همیشه کار موردعلاقم بوده، تماشای جنب و جوش بچهها و آماده شدن سفارشها، با خبر شدن از حالشون و حتی روزهای شلوغ پیوستن بهشون پشت پیشخوان یا همراه گارسونها سفارش گرفتن، همراه شدن با جریان زندگی...