Part 37: ورود غیر مجاز(2)

Start from the beginning
                                    

چنگ که پیش از این همه اطراف را بررسی کرده بود، به ان‌ها پیوست: چیز خاصی پیدا نکردم. اگر کسی این اطراف باشه هم هنوز نتونسته وارد حصار بشه. بعد از تقویت حصار، نگهبانای بیشتری رو مستقر میکنم.

ژان که حالا اب تا ران‌هایش را خیس کرده بود، درون اب شفاف دنبال ماهی‌ها میگشت و برای گرفتنشان شیرجه می‌زد: وانگ ییبو، جیانگ چنگ (با دیدن طعمه‌اش لحظه‌ای ساکت شد و وقتی به سمتش پرید و ماهی به دام افتاده را که در دستانش تقلا میکرد بالا اورد لبخندزنان ادامه داد) امشب شام مهمون منید.

بعد ماهی بخت برگشته را درون ساحل انداخت.

چنگ نیشخند زد: با این مهارتت باید تا صبح اونجا وایسی.

در اب قدم گذاشت و با یک حرکت دست، تارهای ماهیگیری که از انرژی روحانیش ساخته بود درون اب انداخت و دستش را عقب کشید و ماهی‌های اسیر شده که بالا و پایین می‌پریدند در ساحل رها کرد.

ژان حیرت‌زده به چنگ که لبخندی غرور‌آمیز بر لب داشت نگاه کرد و بعد اخم‌هایش در‌هم رفت: این خفن بود ولی عادلانه نیست.

بعد ماهی‌هایی که چنگ گرفته بود را داخل اب باز گرداند: اگر راست میگی با دست میگیریم.

چنگ که انگار به روزهای خوب گذشته‌اش و کل‌کل‌هایش با برادرش افتاده بود، گفت: فکر میکنی میتونی منو ببری؟ من یه ادم باتجربه‌ام!

ژان دست‌هایش را به کمرش زد: منم قهرمان ماهیگیری با دست تو چونگ چینگ بودم.

رو به ییبو کرد: وانگ ییبو تو داوری کن. 15 دقیقه.

چنگ شمشیرش را در ساحل گذاشت و داخل اب رفت: اشتباه بزرگی کردی.

ژان سوییشرتش را دراورد و مچاله کرد و سمت ییبو انداخت و ییبو سوییشرت را که تقریبا تقریبا سمتش پرتاب شده بود گرفت: شروع کنید.

ژان شروع به هدفگیری ماهی‌ها کرد: یادت باشه جادومادو نداریما.

چنگ با اینکه سال‌های زیاید بود اینکار را انجام نداده بود، به خوبی می‌توانست مسیر ماهی‌ها را حدس بزند و بدون زحمت زیادی و فقط با بالا بردن پایش و حرکت سریع و فرزش و فرود اوردن ان روی دم ماهی‌ها، آن‌ها را گیر بیندازد: احتمالا نمیدونی ولی خونه دوم من زیر ابه. من با همه این ماهیا فامیلم.

ژان با دیدن ماهی‌هایی که چنگ می‌گرفت چشم غره‌ای به او رفت ولی لحظه‌ای بعد، تعداد زیادی ماهی اطراف ژان شروع به حرکت کردند و ژان با بالا بردن جلوی تیشرتش و شیرجه زدن در آب، چندتایشان را درون پیراهن خود گیر انداخت و سمت ساحل دوید و ان‌ها را که قلقلکش میدادند بیرون ریخت و تعدادشان را شمرد که از ماهی‌های چنگ بیشتر بودند: خب حالا چی میگی پری دریایی؟

چنگ با دیدن ماهی‌های ژان لگدی در اب کوبید و بعد نگاهی به ییبو کرد که با دیدن چهره مغرور ژان که به پهنای صورت می‌خندید، لبخندی دندان‌نما میزد. مطمئن بود جمع شدن ماهی‌ها دور پای ژان اتفاقی نبوده. از بر ژان خوشحال بود.

WANGXIAOWhere stories live. Discover now