𝖫 𝗅𝗂𝗄𝖾 𝖫𝗈𝗏𝖾𝗅𝗒 𝗅𝗂𝖿𝖾 : Part 3

3.5K 390 22
                                    

_ عالیه ! ... مرسی جونگ کوک شی !!

+ جونگ کوک !!!

تهیونگ با تعجب بهش نگاه کرد

+ جونگ کوک صدام کن !! ... میدونم احساس راحتی زیادی نداری اما نمیخوام احساس کنی من خیلی ازت بزرگترم ... خب البته شاید هستم :/ ... اما به هر حال من و تو جفت همدیگه ایم ! ربطی به بزرگتر یا کوچیکتر بودن نداره ، هوم ؟؟؟

تهیونگ لبخند کوچیکی زد و سر تکون داد

_ ب ... باشه ... جونگ کوکی !

°°°

به مرکز خرید رسیدن و بعد از از پارک کردن ماشین پیاده شدن و به طرف ورودی پاساژ رفتن

+ برنامه ی خاصی داری ؟؟؟

جونگ کوک خیلی یه دفعه ای پرسید و دست تهیونگ رو گرفت تا آلفای های غریبه بهش نزدیک نشن
درسته قصد نداشت تهیونگ رو آزار بده اما این ، به این معنا نبود که از تهیونگ میگذره و میزاره آلفاهای دیگه نزذیکش بشن

و از اون طرف تهیونگ با تعجب به دست هاشون نگاه میکرد

_ آممم ... نه فقط میخوام بگردم ، شاید اگه چیز قشنگی دیدم خریدمش !

جونگ کوک سر تکون داد

+ باشه پس هر چقدر خواستی بگردیم و بعد بریم طبقه ی پایین برای ناهار

تهیونگ هم تایید کرد و با دست های چفت شده به سمت مغازه های مختلف رفتن

°°°

بعد از کلی گشتن بر خلاف حرف امگا ، با کیسه های پر از وسیله به سمت ماشین رفتن تا اون ها رو توی ماشین بزارن و بعد برای ناهار به رستوران برن

سر یه میز دو نفره نشستن و منو رو باز کردن

+ چی میخوری ؟؟؟

امگا با ذوق شروع کرد ردیف کردن انواع غذا هایی که میخواست

_ آم خب ... من بیبیمباپ ، کیمچی ، جاجانگمیون و یه پیتزا آلفردو میخوام !!

بعد لبخند زد و به آلفا خیره شد
آلفا هم با تعجب بهش نگاه میکرد و پلک میزد

+ تنهایی میخوای ... بخوریشون ؟ ...

امگا سر تکون داد

+ باشه ... امگا !

و بعد گارسون رو صدا کرد تا سفارش بده

+ یه سامگیتانگ و ... بیبیمباپ ، یه ظرف کیمچی ، جاجانگمیون ، یه پیتزا آلفردو تک نفره و ... دیگه چی عزیزم ؟؟

امگا آروم " هیچی " رو زمزمه کرد و سرش رو پایین انداخت
گارسون هم بدون حرفی رفت و آلفا و امگا تنها گذاشت

امگا سرش رو بلند کرد و نگاه مظلومش رو به آلفای حقیقی دوخت

_ خجالت نمیکشی که ... من رو به عنوان امگات معرفی کنی ؟؟؟؟

آلفا اول اخم کرد ، و بعد لبخند دلگرم کننده ای زد

+ اصلا ! ... چرا باید بابت این مسئله خجالت زده بشم !؟

‌امگا با تردید حرفش رو به زبون آورد

_ خب ... من سنم خیلی کمه و ... هیچ آلفایی دلش نمیخواد امگاش یه بچه باشه ... شاید فکر کنی من نمیدونم ولی ... خب هر آلفایی توی دوره ی رات یا زمان های دیگه نیاز هایی داره !! من فکر نکنم بتونم این نیاز ها رو بر طرف کنم ! ... مگر اینکه تو ...

آلفا انگشت اشاره اش رو جلوی لب های امگا گرفت و ساکتش کرد

+ هیشششش ... لازم نیست به این چیزا فکر کنی !!! من قرار نیست تا وقتی ۱۸ سالت میشه کاری انجام بدم ! میدونم که تو امگای فهمیده ای هستی حتی با سن کَمِت !!!! ... پس نگران این چیزا نباش ، باشه ؟؟

امگا سر تکون داد ولی هنوز هم به جونگ کوک ذول زده بود

_ پس ... پس یعنی ... مشکلی نداره که من امگای تو ام ؟؟؟ تو خیلی معروفی !

آلفا لبخند دوباره ای زد و دست تهیونگ رو گرفت

+ هیچ اشکالی نداره !! باور کن اگه من ناراضی بودم میتونستم خیلی راحت رَدِت کنم !!!! ... حتی پدرم میخواست من با دختر یکی از همکاراش ازدواج کنم اما من منظر جفت تایین شدم بودم ! ... کسی که نشانش با من یکی باشه و احساساتم رو بفهمه !!!

و بعد ادامه داد

+ تو چی ؟؟

امگا با گیجی نگاهش کرد

_ چی ؟

به چشم های سبز آبی جفتش نگاه کرد

+ چرا قبول کردی نامزدم باشی ؟ ...

نذاشت حرف آلفا تموم بشه

_ پدر و مادرت رو نمیشناسی ؟؟

با حرص و کمی خشم گفت و سرش رو پایین انداخت
آلفا هم تکخند تلخی کرد و سری به نشانه ی تاسف تکون داد

+ چرا ... خوب مشناسمشون !

اما امگا دوباره سر بلند کرد و اینبار با چشم هایی مظلوم که جایگزین چشم های عصبیش بود ، به آلفا نگاه کرد

_ تو قرار نیست مثل اونا اذیتم کنی ... نه ؟؟؟

با مظلومیت گفت و دستش رو آروم سمت دست مشت شده ی آلفا حرکت داد
اما زودتر دستش رو گرفت و آروم روش رو نوازش کرد
غم بزرگی از اینکه جفتش انقدر معصومه توی دلش نشسته بود

+ نه عزیزم !! ... به هیچ وجه !!!!

آلفا لبخند کمرنگی زد و حرف های دلش رو به آلفا و جفت آینده اش زد

_ بابام فکر میکنه من نمیفهمم ... ولی من حرف هاشون رو شنیدم ! ... پدرت ... تهدیدش کرد !!!

اما آلفا با اخم متعجبی به تهیونگ نگاه کرد

+ چی ؟

امگا لبخندش رو خورد و به میز خیره شد

_ ما خانواده ی خیلی مرفهی نیستیم ! ... اما بازم تا حدی که بتونیم نیاز هامون رو بر طرف کنیم پول داریم ... پدر من یه کارمند معمولی توی یه شرکت معمولیه و حقوق نسبتا خوبی داره ، به هر حال برای خرج های زندگی کافیه ... اما آلفا جئون بهش گفت که اگه موافقت نکنه و وجهه اش رو پایین بیاره ، کارش رو ازش میگیره و بهش گفت این کار براش خیلی راحته !!!!!

و با اومدن گارسون با میز چرخ دار ، دیگه ادامه نداد ...











لاو یو آلللللل 💜🥺

𝖫   𝗅𝗂𝗄𝖾   𝖫𝗈𝗏𝖾𝗅𝗒 𝗅𝗂𝖿𝖾Where stories live. Discover now