𝖫 𝗅𝗂𝗄𝖾 𝖫𝗈𝗏𝖾𝗅𝗒 𝗅𝗂𝖿𝖾 : Part 2

3.8K 393 17
                                    

: تهیونگ ... جونگ کوک اومده دنبالت ! ...

تن تهیونگ خشک شد

اون تازه داشت اتفاقات این چند روز رو هضم میکرد
ولی الان باید با جفتش بره بیرون ...

افکارش ادامه پیدا نکرد چون صدای مادرش اون رو به خودش آورد

: عزیزم ؟ ... اگه نمیخوای میتونیم به جونگ کوک بگیم بعدا بیاد ! هوم ؟

تهیونگ لبخند زورکی ای زد و سر تکون داد

_ نه اوما ... این همه راه اومده ، درست نیست الان بهش بگیم بره !!!

و بلند شد تا لباس بپوشه ...

°°°

با سرعت از خونه بیرون دوید و به طرف ماشین جونگ کوک که یکم دورتر از خونه پارت شده بود ، رسید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

با سرعت از خونه بیرون دوید و به طرف ماشین جونگ کوک که یکم دورتر از خونه پارت شده بود ، رسید

در رو باز کرد و با خجالت و سری پایین افتاده وارد ماشین شد

+ سلام عزیزم !!! ... روزت به خیر

جونگ کوک با صدای آروم اما مهربونی گفت و سعی کرد تهیونگ رو معذب نکنه

_ سلام آلفا

با صدای آرومی جوابش رو داد و سرش رو پایین تر انداخت تا اشک هاش معلوم نشه

حس بدی داشت که توی این سن مجبوره روابط عاشقانه رو تجربه کنه و کسی رو به عنوان جفتش بدونه

اون لعنتی فقط ۱۵ سالش بود !

امگاش از این قضیه راضی بود اما حال خودش تعریفی نداشت

جونگ کوک نگاهش رو از تهیونگ گرفت
دستش رو زیر چونه ی تهیونگ برد و سرش بلند کرد اما بهش نگاه نکرد
دلش نمیخواست جفت معصومش رو بیشتر از این معذب کنه

لبخند غمگینی زد

+ تهیونگا ... ببخشید که باعث میشم استرس بگیری و حس بدی داشته باشی ... باور کن اگه دست خودم بود ، صبر میکردم تا حداقل ۲۵ سالت بشه !! ... حتی اگه اون موقع پیر بشم و تو من رو رد کنی !!! ... اما میدونی ، غرور چیز بدیه ... بابام حاضره برای حفظ آبروی خودش زندگی بقیه رو بهم بزنه !!!

بعد از حرفاش ماشین رو روشن کرد و بی هدف توی خیابون شروع به حرکت کرد

و از این طرف حرفاش چیزی رو توی دل تهیونگ به لرزه در آورد

درسته هنوز بچه بود و درک زیادی از عشق نداشت ، اما امگای درونش بالغ تر از خودش بود و احساس آلفا رو درک میکرد
و چیزی که باعث بی قراری امگا میشد ، این بود که آلفا بهش اهمیت میده و حسی شبیه به عشق بهش داره

به نیم رخ بی نقص آلفا نگاه کرد و لبخند مظلومی زد

هر چقدر که راجع به موضوعات مختلف میدونست و گاهی اوقات شیطنت میکرد ، اما هنوز هم امگای مظلوم ۱۵ ساله ای بود که نیازمند محبت بود

و حالا هم جفت حقیقیش رو پیدا کرده و اون هم از قضا یه آلفای سافت و مهربون بود ، چی بهتر از این برای لوس شدن و محبت خواستن ؟؟!

_ ا ... اشکالی نداره ... به هر حال قراره ... منم عضوی از خانواده ی شما ... بشم ؟؟؟

با شَک پرسید و به آلفا نگاه کرد
جونگ کوک هم لبخند زیبایی زد و سر تکون داد

+ البته !!! ... درسته خانواده ام رفتار صمیمی ای ندارن ، اما هر چی باشه تو جفت منی و قبولت میکنن ! ...

چند لحظه به تهیونگ نگاه کرد و دوباره نگاهش رو به جاده داد

+ حالا به نظرت کجا بریم ؟؟؟؟

تهیونگ یکم توی خودش فرو رفت و فکر کرد
و بعد با خجالت شروع کرد به حرف زدن

_ آممم میشه بریم خرید ؟؟ این اطراف یه بازارچه ی کوچیک هست ... میتونیم بریم اونجا ؟!

+ چرا بازارچه ؟ ... توی خیابون سوم یه پاساژ خوب هست که قیمت هاش هم مناسبه ... البته اشتباه برداشت نکن ، میتونم هر چیزی میخوای برات بخرم و قیمت اصلا برام اهمیت نداره ... فقط گفتم شاید خودت بخوای بخری و با قیمت بالا اذیت نشی !!!

امگای درون تهیونگ در حال ذوق مرگ شدن بود :/
درسته پدر و مادر و برادرش خیلی بهش اهمیت میدادن و عاشقش بودن ، اما این نوع عشق فرق داشت و فقط امگا درکش میکرد

_ عالیه ! ... مرسی جونگ کوک شی !!
















اولین داستانمه که باتم و به خصوص امگا یه خانواده عین آدم داره 😂😀👌

ببخشید چند وقته کم کار شدم ، آزمون های میان ترم شروع شده و منم یک عدد خرخون هستم 🤓

به هر حال تقدیم به شما خوشملام 💜🤧

پارت بعد قراره خیلی باحال باشه
فایتینگ به خودم 💪

لاو یو آلللللل 💜🥺

𝖫   𝗅𝗂𝗄𝖾   𝖫𝗈𝗏𝖾𝗅𝗒 𝗅𝗂𝖿𝖾Where stories live. Discover now