چند روزی میشد که تهیونگ به همراه جین برای انجام تست اسپیرومتری به محل کار پدرش در هلند رفته بود
اون تقریبا هر ماه برای انجام این تست پیش یکی از پزشک های معروف هلند که دوست پدرش بود میرفت تا درجه بیماریش رو اندازه گیری کنه
این امر برای همه افرادی که به بیماری انسدادی ریه مبتلا هستن واجبه
به همین خاطر از روزی که با جین به کوه نوردی رفته بودن نتونست جونگکوک رو ملاقات کنه اما زمان زیادی تا روز تولدش باقی نمونده بود پس ترجیح داد کارهاش رو سریعا به پایان برسونه تا در تولد اون پسر حضور داشته باشهسه روز در خونه پدرش که بی شباهت به یک کاخ بزرگ و کلاسیک نبود دلتنگی خودش رو با صحبت کردن درباره اتفاقات اون ماه با پدرش برطرف کرد و امروز قرار بود به مطب دوست پدرش بره تا تست بده
حتی درباره جونگکوک هم با پدرش صحبت کرد...میگفت با پسری همسن خودش آشنا شده و باهاش وقت میگذرونه که در دنباله حرف هاش جین اشاره میکرد که براش واقعا جای تعجب بوده که با کسی ارتباط برقرار کرده
البته جین برای دیدار خانوادش بعد از یک روز از عمارت پدر تهیونگ رفت
مطمئن بود برادر زاده کوچیکش و قطعا خود برادرش خیلی زیاد دلتنگش شده بودن
~~~"13 سپتامبر 2020"
"پاییزِ آمستردام"همونطور که به رانندگی ادامه میداد سرشو ثانیه کوتاهی به سمت صندلی شاگرد گرفت تا وضعیت تهیونگ رو چک کنه...
اون پسر بخاطر کم خوابی ای که دیشب داشت خوابیده بود و یونگ جه از این موضوع خوشحال بود چون خواب کامل قبل از تست برای بیمار ضروریه
لبخندی زد و دوباره سرش رو به طرف جاده گرفت
آسمون کمی تاریک و ابری شده بود...احتمالا چند ساعتی بعد بارون مهمون اون شهر میشدفرمون رو به سمت راست چرخوند تا وارد پارکینگ بیمارستان بشه و بعد از پیدا کردن جای مناسبی آرومی پارک کرد
کمربندش رو باز کرد و آروم تهیونگ رو صدا زد
-ته...بیدار شو رسیدیمتهیونگ تکون آرومی خورد و بعد از خمیازه لطیفی چشم های ظریفش رو باز کرد
-رسیدیم پاپا؟یونگ جه لبخند مهربونی زد و دست پسرش رو نوازش کرد
-آره عزیزم...پاشو بریمتهیونگ در ماشین رو باز کرد و بعد از پیاده شدن پالتوی قهوه ای و بلندش و کلاه فرانسوی مشکیش رو مرتب کرد و همونطور که دست پدرش رو گرفته بود به سمت بیمارستان پنج طبقه ای روبروشون رفتن
~~~تقریبا ده دقیقه ای روی صندلی انتظار وسط سالن نشسته بود تا پدرش کارهای پذیرش رو انجام بده
با برگشتن پدرش بلند شد و به سمت در آزمایشگاه رفت
بعد از فشردن در به طرف بخش "بیماری های ریوی" رفتن و پدر تهیونگ با دیدن دوست قدیمیش با روی خوشی بهش سلام کرد و درآغوش گرفتش
-دلم برات تنگ شده بود دَنی!دَن کمی ازش فاصله گرفت و قیافه ای با دلخوری مصنوعی ای به خودش گرفت
-میبینم که اگه تهیونگو یه ماه به مطبم نیاری حتی بهم زنگ نمیزنی که حالمو بپرسی!
YOU ARE READING
خاطرات بید (ویکوک)
Romance"این پایان دردناک در کنار من شروع شد... زیر برگ های من... در آغوش من... و در اقیانوس سایه های من..." -خاطرات بید ژانر: 🌿رمانتیک-درام-ملودرام🌿 کاپل: 🍡تهکوک/کوکوی🍡 وضعیت: 🦋درحال پخش🦋