part 4

101 7 0
                                    

دومین روزی که جونگکوک مهمونِ خونه تهیونگ بود، جین به ته زنگ زد و گفت کارش توی نیویورک کمی طول میکشه و شاید تا یک هفته برنگرده خونه
از تهیونگ پرسید تا مطمئن بشه با این موضوع مشکی نداره و قطعا جوابش یک نه محکم بود!
کوک به اصرار ته بعد از اون دو روز به خونه پدرش برگشت
بگذریم که کوک آدم یک دنده ای بود و راضی کردنش کار هرکسی نبود اما تهیونگ بهش این اطمینان رو داد که با تنهایی تو خونه مشکلی نداره و هرچند روز یکبار همدیگه رو کنار درخت بید ملاقات میکنن
اون هفته گذشت و کار جین بیشتر از چیزی که انتظار میرفت طول کشید
دیگه وارد ماه سپتامبر شده بودن و بیشتر از یک روز با تولد تهیونگ فاصله نداشتن!
جونگکوک طی این دو هفته چند باری خونه تهیونگ رفت اما بیشتر همدیگه رو روی تپه همیشگی ملاقات میکردن و حرف میزدن
تهیونگ توی اون دو هفته کتابی رو شروع نکرده بود
انگار میخواست بیشتر روی اون پسر تمرکز کنه تا چیز دیگه ای
معمولا با خودشون ناهار میبردن تا زمان بیشتری رو پیش همدیگه باشن و چند باری جونگکوک همراه خودش رنگ و بوم نقاشی میاورد و منظره های مختلف رو میکشید
تهیونگ هم هردفعه با ذوق به نقاشی کردنش خیره میشد...دستهاش خیلی ظریف و حرفه ای قلم رو بدست میگرفت و زیباترین طرح ها رو میکشید
دلش میخواست تا آخر عمرش به نقاشی هاش نگاه کنه
بعضی روز ها که کوک به خونه تهیونگ میرفت ازش میخواست براش پیانو بزنه و همراهش بخونه اما تهیونگ هردفعه از زیر خوندن در میرفت و فقط مینواخت...بعد از چند سال دوباره مثل قبل به پیانو مسلط شده بود و وقتی اونو برای کوک مینواخت و توسطش ستایش میشد حس خوبی میگرفت
بعضی وقت ها توی تپه ها دنبال هم میدویدن و هوا تازه رو به ریه هاشون میرسوندن اما اکثر اوقات به نفس تنگی تهیونگ ختم میشد بنابراین سعی میکردن تکرارش نکنن
با این حال توی اون چند روز ته حس میکرد خیلی بهتر شده...براش عجیب بود که چطور اما کمتر از حالت عادی سرفه میکرد و همچنین کمتر نفس تنگی میگرفت
انگار بخاطر روحیش که توسط یه خرگوش تغییر کرده بود این اتفاق افتاده بود...

به هر حال اون دو هفته ای که جین نبود برخلاف انتظار سریع و خوب گذشت و تنها دلیلش حضور جونگکوک بود
اما امروز...دقیقا یک روز قبل از تولد تهیونگ بود
چی میشد اگه هیونگش روز تولدش پیشش نبود..؟
~~~

"4 سپتامبر 2020"
"شروع پاییزِ لیون ورث"

شب گذشته با اصرار، تهیونگ رو مجبور کرده بود بزاره خونش بمونه و اونقدر لجبازی کرد که تهیونگ خسته از مخالفت چاره ای جز قبول کردنش نداشت

بخاطر زنگ خوردن تلفن خونه از خواب بیدار شد و متوجه شد که تهیونگ خونه نیست
همونطور که از روی تخت اتاق تهیونگ بلند میشد نگاهی به گوشیش انداخت
-اوه پسر ساعت دو ظهره!

به سمت سالن اصلی رفت و روبروی تلفن خونه ایستاد و با قیافه گیجی پشت سرشو خاروند
-یعنی باید جواب بدم؟

خاطرات بید (ویکوک)Where stories live. Discover now