𝒐𝒏𝒆𝒔𝒉𝒐𝒕✨

372 47 8
                                    

تو قفسه کتابخونه کوچیکش دنبال کتاب پزشکی مورد علاقش میگشت..دانشجوی ترم دوم پزشکی بود و عاشق رشتش.
بالاخره پیداش کرد و میخواست برگرده بره پشت میزش بشینه و کتابشو بخونه که دستی دور کمرش حلقه شد و اونو به قفسه کتابا چسبوند
+کوکیییییی...ترسوندیمممم...کی اومدی چرا صداتو نشنیدم
جونگکوک که محو صورت رنگ پریده پسر شده بود با لبخند جواب داد
-چند دیقه ای میشه بیب...به خاطر یه کار مهم زودتر برگشتم...الانم داشتم دیدت میزدم..چیکار میکردی؟
+چاگیااااا قلبم هنوز تند میزنه لطفا دفعه بعد یه ندا بده
جونگکوک خندید و سرشو خم کرد و لپ مارشمالویی تهیونگ و بوسید

+میخواستم یکم مطالعه کنم...فردا کوییز داریم و هیچی نخوندم

جونگکوک دستشو دور کمر تهیونگ محکمتر کرد و یه نفس عمیق از عطر زیر گردن پسرش کشید

+حالت خوبه عزیزم؟...کار مهمت چی بود؟
-راستش کار مهمم یکم بی طاقت بود نتونست بیشتر ازین تحمل کنه و منم گفتم تا آبرومو نبرده برگردم خونه
+هانی راجع به کی حرف میزنی؟
جونگکوک خندید و گفت : یه نگا کن پایینو میفهمی
تهیونگ اول متوجه نشد بعد که به پایین نگا کرد و برامدگی روی شلوار جونگکوک رو دید تازه دوهزاریش افتاد
+خب الان چیکار کنم؟

چشای جونگکوک قد نعلبکی گرد شد.
+آر یو کیدینگ می بیب؟...ینی چی که چیکار کنم من واسه تو برگشتم الان باید اینو بخوابونی برام زودباش هانی
-آیم ساری..من الان درس دارم و نمیتونم

تهیونگ برگشت بره که جونگکوک محکمتر گرفتش و به قفسه چسبوندش و خودشم به بدن تهیونگ چسبید

-عا عا کجا کجا...ینی واقعا میخوای ولم کنی بری بشینی کتاب بخونی...پس جونگکوک کوچولو چی میشه..دلت میاد این طفل معصومو ول کنی بری؟

تهیونگ خندش گرفت ولی جلوی خودش و گرفت که نخنده..هنوزم بابت اینکه دیشب جونگکوک براش بستنی نخریده بود چون یه کوچولو سرماخورده بود ناراحت بود
+به من چه خودت دست داری واسه خودت هندجاب برو...حالام ولم کن
جونگکوک که از لحن دلخور تهیونگ متوجه شده بود مشکلی هست پرسید
-بیب چرا اینطوری شدی یهو چیزی شده؟

تهیونگ گوشه چشم نازک کرد و جوابشو نداد..جونگکوک که هر لحظه از دلبریای تهیونگ بی طاقت تر میشد پایین تنشو به لگن تهیونگ مالید

+آه...بس کن کوکی

جونگکوک بینیشو به بینی تهیونگ زد

-بخاطر بستنی دیشب که ناراحت نیستی هوم؟
وقتی جوابی نگرفت شکش به یقین تبدیل شد
-بیب تو سرماخوردی نمیتونم بزارم بدتر شی

تهیونگ حق به جانب شروع کرد به حرف زدن
+عععهههههه من که سرماخوردم پس چرا الان توی حلقمی برو اون طرف وگرنه توام مریض میشی از حال میری میوفتی رو دستم منم نمیتونم این هیکل گنده مندتو کول کنم بزارم رو تخت اصن شاید نتونی راه بری اونوقت مجبور میشم پوشکتم کنم ایزی لایف خیلی گرونه میفهمی؟ آآآیشششششش من که اینکارو نمیکنممممم اصن درسام چی میشه من که نمیتونم بیست و چهار ساعت ور دل تو باشم تو خیلی....ممممممم

𝑺𝒘𝒆𝒆𝒕 𝒔𝒕𝒖𝒃𝒃𝒐𝒓𝒏𝒏𝒆𝒔𝒔 ᵏᵒᵒᵏⱽWhere stories live. Discover now