Part 2

85 46 1
                                    

فلش بک

طبق عادت همیشگی به طرف دیگه تخت غلت خورد تا تو آغوش جونگبن قرار بگیره. ولی با حس نکردن گرما و آغوش همیشگی که به محض غلت خوردنش، جونگین محکم به طرف خودش میکشیدش و  بین بازوهاش اسیرش میکرد چشمهای خسته از خوابش رو مجبور به باز شدن کرد.
با همون چشمهای نیمه باز روی تخت نشست. کمی چشمهاش رو با دستهاش مالش داد و بعد از اینکه بالاخره تونست بازشون کنه با گیجی اطراف اتاق چشم چرخوند تا جونگین رو پیدا کنه.
با ندیدن جونگین تو اتاق خودش رو مجبور کرد از تخت دل بکنه. پاهای لختش رو روی زمین گذاشت و از روی تخت بلند شد.
اتاق نشیمن و آشپز خونه کاملا خالی بود.
با ندیدنش هیچ جای خونه به طرف تراس رفت. با نزدیک شدنش به تراس قامت آشنایی رو دید که پشت به اون تو تراس ایستاده و سیگار میکشه .
بی توجه به پاهای لختش و سردی هوا و فقط با یک پیرهن مردونه نازک و گشاد جونگین که تنش بود به تراس رفت به محض نزدیک شدن به جونگین بی صدا دستهاش رو دور کمرش پیچید و پیشونیش رو به کمرش تکیه داد.
جونگین که عمیقا غرق فکر بود و متوجه اومدن کیونگ نشده بود با این حرکت جا خورد و آروم نگاهش رو به پایین و دستهایی که دور کمرش حلقه و روی شکمش به هم قفل بود نگاه کرد.
با گذاشتن دستهاش روی اون دستها گرهش رو شل کرد و بدون باز کردن اون دستهای حلقه شده دور کمرش تو آغوش کیونگ چرخید و روبه روش قرار گرفت.
متقابلا دستهاش رو دور بدن کیونگ پیچید و چونش رو روی موهاش گذاشت.
_چرا انقد زود بیدار شدی سو؟
+میدونی که تنهایی زیاد خوابم نمیبره.
با شنیدن خنده ی ریز جونگین اونم لبخند زد و لپش رو به سینه جونگین مالید و خودش رو بیشتر تو آغوشش جمع کرد تا گرمش بشه.
جونگین خواست حرفی بزنه برای همین کیونگ رو کمی از آغوشش جدا کرد اما به محض دیدن وضعیتش اخم هاش در هم رفت و اعتراض آمیز گفت:
+هی. این چه وضعیه سو. نمیگی مریض میشی؟خودتم میدونی بدنت ضعیفه و زود تب میکنی پس دقیقا چرا با این وضعیت  تو این سرما اومدی تو تراس؟
کیونگ رو به طرف در تراس چرخوند و دستهاش رو دو طرف شونه هاش قرار داد و به طرف جلو حولش داد تا از تراس خارج بشن. دوباره به سمت اتاق کشیدش و مجبورش کرد زیر پتو روی تخت بخوابه. خودش هم متقابلا کنارش دراز کشید و محکم بغلش کرد.
+دیگه نبینم این طوری نسبت به خودت بی دقت باشیا. حالا هم بیا فقط بخوابیم. دیشب زیادی بهت سخت گرفتم میدونم هنوز درد داری پس فقط بیا بخوابیم باشه؟
با دیدن جمع شدن کیونگ تو بغلش و ناله اعتراض آمیزش از خجالت بلند خندید و بیشتر تو آغوشش فشارش داد.

پایان فلش بک

بالاخره و با هزار بدبختی تونست اون جلسه کوفتیو تحمل کنه و به محض تموم شدن جلسش از رئیس اجازه گرفت و از دفتر خارج شد.
با اخم های توهم و با عصبانیت از اون مکان لعنتی خارج شد و خودش رو به حیاط شرکت رسوند با دیدن اولین نیمکت توی محوطه روش نشست.
با تکیه به صندلی سرش رو بالا گرفت و چشمهاش رو بست. چندتا نفس عمیق کشید.
دقیقا چرا بعد این همه سال دوباره با اون لعنتی رو به رو شده بود؟
حجوم خاطرات قدیمی حالش رو بد میکرد.
با شنیدن صدای تلفنش به صفحه نگاه کرد و با دیدن اسم رو صفحه اخم هاش ناخودآگاه باز شد و لبخند کوچیکی رو لبش نشست.
آیکون سبز رو فشار داد و گوشی رو کنار گوشش قرار داد.
_چیشده که پرنسس این وقت روز با من تماس گرفتن؟
×یااا. اپا. از کجا فهمیدی منم؟
کیونگسو تک خنده ای کرد.
_عزیزم خودتم خوب میدونی هیچ کس جز تو با گوشی مربی مهدت بهم زنگ نمیزنه.
÷خوب شاید اصلا خود مریی باهات کار داشت؟
×اون وقت از دفتر مهد بهم زنگ میزدن نه گوشی شخصی.
×اوه.
دوباره از شنیدن اون صدای لوس و کیوت خندش گرفت.دخترش تنها عاملی بود که همیشه باعث میشد به راحتی و بی دغدغه و از ته دل بخنده.
×به هر حال، اپاااا یادت که نرفته دیروز قول دادی امروز باهم بریم کجا؟
اوه خدا مگه میشد فراموش کنه. اون کوچولوی باج گیر. مطمئنا قرار نبود حالا حالا ها بابت دیر کرد دیروزش کوتاه بیاد و حسابی ازش باج میگرفت.
برای همینم فقط به تفریح دیروز قناعت نکرده بود و از کیونگسو قول گرفته بود امروز باهم برن و برای کلاس رزمی ثبت نام کنن.
اصلا نمیفهمید. همه دختر بچه ها تو سن می کیونگ عاشق نقاشی و یا حتی باله و اسکیت بودن ولی اون آلفا کوچولو کله شق عاشق مبارزه و کلاس رزمی بود.
اههه اون دقیقا مثل جونگین بود. مطمعنا وقتی بزرگ میشد بر خلاف زن بودنش یه آلفا پر قدرت میشد. میشد روحیه سلطه گری و غرور رو از همین حالا درش دید.
_باشه پرنسس خیالت راحت. منکه گفتم یادم نمیره. همون دیروز هم یادم نرفت فقط مشکل پیش اومد.
×میبینیم جناب پدر.
_یااا وروجک.
شنیدن اون خنده های شیرین روحش رو تازه میکرد.
×خداحافظ اپای بد قول.
_یا بچه پر رو.
تلفن و قطع کرد.
از جا بلند شد و چشمهاش رو بست و سرش رو از روی تاسف به اطراف تکون داد‌ اون وروجک......
با حس کردن رایحه ای آشنا و به دنبالش شنیدن صدای آشنا تری دوباره به حقیقت تلخ امروزش برگشت و به طرف منبع صدا چرخید.
+خیلی تغییر کردی.
کیونگ نیشخندی زد.
_نه به اندازه شما جناب کیم.
جونگین با شنیدن اون جمله اخم کرد و چند قدم به جلو رفت.
+بیا باهم صحبت کنیم سو.
کیونگ در عوض چند قدمی که جونگین نزدیکش شده بود به عقب رفت و اخم هاش رو بیشتر کرد و با صورت کاملا جدی  گفت:
_فک نمیکنم حرفی بین ما باشه مدیر کیم. به عنوان یه آلفا و امگا غریبه خوشایند نمیبینم بیشتر از این با شما اینجا بایستم. کار زیادی برای انجام دادن دارم پس با اجازه دیگه میرم.
و بلافاصله به داخل ساختمون برگشت و چهره مغموم جونگین رو ندید.

Shine My Destiny (KaiSoo)Where stories live. Discover now