حتی نتونست تا صبح پلک روی هم بذاره.
چشماش به خاطر زل زدن به نقطهی نامعلومی از سقف خشک و قرمز شده بودن و هرازگاهی قطره اشک سردی رو گوشهی پلکاش میچکید.قلبش درد میکرد...
خیلی خیلی زیاد....' واقعا میشه یه نفر بیشتر از اینم قلبش درد بگیره؟
یعنی کسایی که سکته میکنن همچین حسی بهشون دست میده؟ '
این افکار مدام توی ذهنش میچرخیدن.
افکاری که نه تنها دردشو از بین میبردن، بلکه بیشتر و بیشتر هم میکردن.بالاخره نورِ اون ماه لعنتی رفته بود پی کارش و تلالو ضعیف نور خورشید از کنار پردهی سفید اتاقشون وارد میشد.
یونگی از نور متنفر بود ولی حقیقتا اون آفتاب تخمیو به ماهِ عوضی ترجيح میداد.
هرچند که بازم همچین وضعیتی، ایدهآلش نبود!
یونگی یه جای تاریک میخواست.
تاریک و سرد و بسته.
مثل قبر.یونگی فقط میخواست توی قبر بخوابه و بمیره.
محض رضای فاک!
چرا یونگی حتی نمیتونست یه تابوت برای خودش داشته باشه؟با تکون خوردن هوسوک، تخت فنری کمی بالا و پایین رفت و یونگی رو از غرق شدن تو افکارش نجات داد.
چشمای خون گرفتهی پسر بزرگتر به سمت آلفای کنارش حرکت کردن و با تنفر عجیبی بهش خیره شد.
یونگی داشت اونجا زجر میکشید و هوسوک با خیال راحت خوابیده بود؟
تلخندی روی لبای یونگی شکل گرفتن و همزمان اشک تو چشماش جمع شد.
از همهکس و همهچیز متفر بود ولی نه به اندازهی تنفری که نسبت به خودش داشت.پتو رو از روی خودش کنار زد و پاهای سردش رو روی پارکتای زمین گذاشت.
این خیلی بده که پارکتا برای پاهای یخ زدش گرم به نظر میرسیدن؟به هرحال که مهم نیست....
فقط از روی تخت پایین اومد و سعی کرد لباس زیرشو پیدا کنه.
کمی چشماشو به اطراف چرخوند و بالاخره تونست زیر تخت پیداش کنه.
با دوتا انگشت گوشهای از لباس زیرشو گرفت و بالا آوردش تا نگاهش کنه.
به به!
چه اثر هنری زیبایی!یه باکسر پریکامی که تقریبا از وسط جر خورده!
بی نظیره!باورش نمیشد.
همهی اون اتفاقای خجالتآور دیروز صبح اتفاق افتادن و حالا با گذشتِ این همه زمان، شورتش به خاطرِ پریکامش، مثل چوب خشک شده بود.بعد از اتفاقی که دیروز افتاد، یونگی چندین ساعت توی بغل متجاوزش گریه کرده بود و در نهایت، وقتی از حموم بیرون اومدن، یونگی اونو از اتاق بیرون کرد و از ظهر تا شب، تنهایی روی تخت خوابید.
YOU ARE READING
Unwelcome [SOPE]
Fanfiction"فقط یه بار! فقط یه بار تو زندگی فاکیم باتم شدم و حدس بزن چی؟ فاکینگ شت!!!! ازت حاملم جانگ هوسوک! چی میشد اون شب به جای این که من برم زیرت، تو میرفتی زیرم؟ چی میشد؟" "ولی من یه آلفام. و تو یه بتایی یونگی!" "کیرم تو این زندگی که هم باید به خاطر بتا ب...