-برو پیش جینهیونگ، من با جیمین کار دارم.
تهیونگ همونطور که آروم بدن جونگکوک رو هول میداد، زیر گوشش زمزمه کرد.
+چیکارش داری مستر؟
-ششش! مستر نه! تهیونگ.
بدون توجه به مقاومت جونگکوک، کمی بیشتر هولش داد. اینبار صدای کوک پایینتر اومد.
+مستر تهیونگ چیکارش داری؟!
-مربوط به آدم بزرگهاست.
وقتی از آروم گرفتن جونگکوک مطمئن شد، اون رو نزدیک جین برد.
-هیونگ! کوکی کارت داره!
جین که تا اون لحظه مشغول گپزدن با هوسوک بود، توجهش به دونسنگ بامزهش جلب شد.
-اوه، جونگکوکا چی شده؟
+چی شده؟!
جونگکوک با تعجب به تهیونگ و جین نگاه میکرد و دنبال چیزی برای گفتن میگشت.
+هیونگ!
بعد از چند ثانیه، با شکایت خطاب به جین لب زد.
-کوک؟
+مستر تهیونگ فکر میکنه من بچهام!
و بلافاصله با چشمهاش دنبال تهیونگ گشت در حالی که مسترش، چند لحظه پیش فرار کرده بود.
-خب چون هنوز بچهای.
با تایید جین، نگاه متعجبش رو به مرد داد.
-من بچهام؟!
اینبار هوسوک جواب داد.
-بچهای چون به تهیونگ میگی مستر تهیونگ.
-یااا اذیتش نکن؛ اون شوخی میکنه کوک. حالا که فکر میکنم، تو بزرگ شدی.
خوشحال از تعریف جین، روبهروشون نشست و با ذوق چشم به اون دو مرد دوخت.
+پس من الان مثل آدمبزرگها شدم؟
-نه! یعنی... میتونم بهت توضیح بدم.
+نه؟
هوسوک که با لبخند به بحث اون دو گوش میکرد، به خودش اجازهی دخالت داد.
-بذار من بگم. جونگکوکا تو بزرگ شدی ولی برای تهیونگ مثل یه بچهای.
+من گیج شدم هیونگ. بالاخره بزرگ شدم یا نه؟!
جونگکوک با غرغر و ناراحتی لب زد.
-نمیدونم کوک، از خود ته بپرسی بهتره.
با اعلام بیطرفی از سمت جین، روی کاناپه ولو شد و با ناراحتی به جایی روی زمین زل زد. هوسوک با دیدن چهرهی وارفتهی کوک، از جاش بلند شد.
-جونگکوکا نمیخوای اتاقت رو بهم نشون بدی؟
و این پیشنهاد، مثل جرقهای عمل کرد.
YOU ARE READING
𖣐Chocolate Puppy
Fanfiction♡♡♡ +اولاً که من لوس نیستم مستر، فقط خیلی دوست دارم. بعدش هم چرا ورزش کنم؟ بدنم خیلی هم رو فرمه! با ترس چشمهاش رو باز کرد و با دیدن دو چشمی که با اخم بهش زل زده بود، فریاد نه چندان آرومی کشید و از تخت پایین افتاد. +حالت خوبه مستر؟ ♡♡♡ name: Chocola...