[ S²|Ch¹³|آقای پستچی ]

Start from the beginning
                                    

- خودم ازش خواستم بره.

گوشه‌ی لب چانیول با حالت گنگی بالا رفت. نمی‌شد حدس زد نیشخنده یا لبخند و پایین بودن سرش اجازه نمی‌داد حالت چهره‌اش خوب دیده بشه.

- بعد از تو، اولین مردیه که روی اون تخت خوابیده.

- مـ...

قبل از اینکه اولین کلمه از دهنش خارج بشه، چانیول بدون بلند کردن سرش از روی کاغذ گفت:

- بعد از تو نه اجازه دادم کسی روی اون تخت بخوابه، نه خودم تونستم روی تخت یکی دیگه بخوابم. می‌دونی چرا؟

در سکوت، دست‌هاش رو توی جیبش فرو کرد و به دیوار تکیه داد. دیدن تسلیم بودن چانیول بهش حس لذت‌بخشی می‌داد و شنیدن این حرف‌هاش حس بدی که داشت رو تسکین می‌داد. انگار از آدم بد بودن توی چشم چانیول لذت می‌برد. می‌خواست بدترین باشه و این تسکین دردش بود.

- چون یه بچه زیر این سقف داشتم که باید ازش مراقبت می‌کردم. نه می‌تونستم تنهاش بذارم و نه یه مرد غریبه رو بدون دلیل مهمون اتاق خوابم کنم.

سر چانیول از روی کاغذ بالا اومد. حالا مستقیم به چشم‌هاش خیره شده بود.

- لئو پسر باهوش و کنجکاویه. نمی‌دونم چند ساعته اینجا نشستم و چشمم به در مونده که لئو توی خواب و بیدار طبق عادت راه نیفته سمت اتاق خواب من.

با اینکه می‌دونست وقتی تنها بشه عذاب وجدان کار امشبش داغونش می‌کنه، ابروهاش رو با حالت تمسخر بالا انداخت و به ادامه‌ی حرف‌های چانیول گوش کرد.

- فکر می‌کردم تنها چیزی که باهاش می‌تونی بهم ضربه بزنی گرفتن لئوئه اما ظاهراً راه‌های دیگه‌ای هم برای شکستن من وجود داره.

حرف چانیول رو نمی‌فهمید. چند بار حرفش رو توی ذهنش تکرار کرد اما هنوز کلماتی که چانیول به زبون آورد براش گنگ و بی‌معنی بود. چانیول از جاش بلند شد و همین‌طور که سمتش می‌اومد، کاغذ توی دستش رو تا کرد. مقابلش که ایستاد، بدون اینکه اتصال نگاهشون رو قطع کنه، کف دستش رو گرفت و کاغذ رو توی دستش کوبید.

- شبت بخیر همسر عزیز و پدر پسرم.

رفت. بعد رفتنش بکهیون کاغذی که کف دستش بود رو باز کرد و نگاهش رو بین کلماتی که روی کاغذ نوشته شده بود، گردوند. کمی پایین‌تر از بند دوم سند ازدواج، اون بخش از کاغذ که اسم بیون بکهیون نوشته شده بود به کهنگی می‌زد و حروف اسمش کم‌رنگ‌تر شده بود. انگار کسی ساعت‌ها مشغول لمس کردنش بود.

《♡》●°•○

- این کار رو نمی‌کنم.

چانیول میز رو دور زد و حین باز کردن تنها دکمه‌ی کت زغالی رنگش، روی مبلی که گوشه‌ی اتاق مدیریت بود، کنار لئو نشست. اخم کرد تا به ته‌جون بفهمونه الان فرصت مناسبی برای بحث در این مورد نیست و در سکوت مشغول نوازش موهای لئو شد. وقتی لئو حضورش رو حس کرد، انگشتش رو روی نقاشیش گذاشت و توضیح داد:

V E N G E A N C E [S2]Where stories live. Discover now