مثل اینکه پسر خیلی تنهایی بین ادمای غریبه اذیت شده.

جونگکوک اما کلی پسر و بابت زنگ نزدن بهش سرزنش کرده و از اینکه چرا شبیه ترسو ها فقط به بقیه زل زده و بدنش رو گرم نکرده عصبانی بود

مدام به پسر میگفت

+تو باید یاد بگیری حتی بدون مربی کار خودت رو پیش ببری!

و بعد رضایت داد فعلا آموزش های اخلاقی و شخصیتی رو به وقتی دیگه موکول کنه و مینگهو رو اماده کنه.

و حالا جلوی چشماش به پسر نرمش میداد.

تهیونگ تصمیم گرفت بره و توی جایگاه تماشا گرا بشینه ولی چهره جستجو گر کوک این اجازه رو نمیداد.

ظاهرا دنبال چیزی یا فردی میگشت!

تحمل نکرد و خواست پاش رو روی تاتامی ها بزاره و سمت نامزدش حرکت کنه اما مرد مینسالی متوقفش کرد

×کجا اقا؟!

متعجب از لحن شاکی مرد چشم هاش رو توی صورتش چرخوند

_من میخواســ

+ایشون همراه من هستن آجوشی.

جونگکوک میون حرفش پرید و به مرد میانسال گفت.

×اوه جونگکوک شی..متاسفم نمیدونستم ولی بازم نمیتونم اجازه بدم وارد زمین بشن!

مرد با خونسردی گفت و چشم غره ای به مدیر عامل جوان رفت.

تهیونگ که نمیفهمید مرد چه مشکلی باهاش داره با حرص نیشخند زد و دست به کمر ایستاد و به تخم چشای مرد زل زد.

+متوجهه ام آجوشی،ببخشید.

مرد سر تکون داد و از کنار دوتا پسر جوان و خوش قیافه گذشت و همزمان تاکید کرد

×لطفا با کفش وارد زمین نشه،میتونه تو جایگاه تماشا چی منتظرتون بشینه اقای جئون.

+حتما آجوشی.

جونگکوک با لبخند محترمانه گفت.

_این دیگه کی بود؟!

+مینگهو 30 تا شکم بزن!

جونگکوک بی توجه به سوال مرد اول سمت پسر نوجوون داد زد تا از زیر نرمشش در نره.

بعد رو کرد سمت مرد حرصی جلوش

+نظافت چی سالنه..داشتی تاتامی ها رو با کفشات کثیف میکردی و شانس اوردی از سالن بیرونت نکرد..
بیخیالش..
چرا اومدی سمت زمین؟

تهیونگ دستاشو توی جیب شوار رسمیش فرو کرد.

_ظاهرا دنبال چیزی میگشتی..گفتم بیام ببینم چیشده

+اوه اون؟
راستش کسی از بچه های باشگاه خودمون اینجا نیست
مینگهو تنها بچه ایه که توی گروه نوجوان باید مسابقه بده
مربی با گروه جوانان رفته چون تعدادشون بالاعه..
از بچه های بزرگ سالم با خودش برده که کمکش باشن،واسه همین الان من تنها موندم..نمیدونم به کارای وزن کشی و تمرین کردنش برسم یا جور کردن صبحانه و این چیزاش.‌‌

✧HOME✧Where stories live. Discover now