سهون توی لحظه‌ی اول از واکنشش ترسید اما وقتی خنده‌های کریس و حتی خود چانیول رو دید خیالش کمی راحت‌تر شد. و البته اینکه آلفای بزرگتر براش توضیح داد تمام این کارها و حرف‌ها از حسودیه! اونموقع بود که خنده روی لب‌های امگا هم نشست. حالا بعد از بارها تکرار این صحنه، دیگه حالتی که به نظر می‌رسید چانیول عصبانیه، براش ترسناک نبود. سرش با هدایت دستی که بهش تکیه داده بود، به جای قبلیش برگشت و در حالیکه لیوان شیر بین لب‌هاش قرار می‌گرفت، صدای کریس رو شنید:
-منم اگر از سهون یه بوسه می‌گرفتم، به کل دنیا چشم غره می‌رفتم!

با این حرف صدای خنده‌ی کای بلند شد. سرش رو به عقب خم کرد و در حالیکه پاهاش رو با هیجان و تند به هم می‌کوبید، می‌خندید. اما واکنش سهون برخلاف آلفای کوچکتر بود، گونه‌هاش صورتی‌تر شد و سرش رو ناخودآگاه توی گردن کریس مخفی کرد. و دیدن این صحنه ها کافی بود که چان با پاش به قوزک پای کای بکوبه و دادش رو وسط خنده‌هاش در بیاره! با حرص از بین دندون‌های چفت‌شده‌اش غرید:
×تو حق منو خوردی!

آلفای کوچکتر با خنده قسمت مورد اصابت ضربه رو ماساژ داد. ابروهاش رو بالا انداخت و با نازک کردن چشم‌هاش لب زد:
+خوب کاری کردم. همینه که هست!

کریس لیوان شیر رو با خم شدن، روی میز گذاشت که باعث شد سهون بیشتر توی آغوشش فرو بره. بی توجه به بحث برادرهاش، حلقه‌ی دستش رو دور بدن امگا محکم‌تر و با دست آزادش موهایی که به تازگی رنگ شده بودن رو نوازش کرد. رایحه‌اش توی شیرین‌ترین حالت ممکن توی بینیش پیچید و باعث شد لبخندش عمیق‌تر بشه! آروم کنار گوشش زمزمه کرد:
-هی خجالت نداره! تو الان فقط باید به حالشون بخندی که سر بوسه‌ات دارن باهم کل‌کل می‌کنن!

سهون بیشتر توی آغوشش جمع شد، به طوری که کریس می‌خواست همه چیز رو توی این لحظه متوقف کنه و با همه‌ی وجود آغوشش رو دور امگا تنگ تر کنه. انقدر که توی وجود همدیگه حل بشن! بوسه‌ای به لاله‌ی گوشش زد و با بلند کردن سرش، این بار جدی اخطار داد:
-تمومش کنین پسرا!

وقتی توجه هر دو برادر بهش جلب شد، رو به چانیول ادامه داد:
-چرا انقدر حرص می‌خوری؟ طوری رفتار می‌کنی انگار تا حالا سهون رو نبوسیدی!

چهره‌ی چانیول به سرعت از عصبانیت به حالت زاری دراومد و مثل بچه‌ای که دوست‌هاش همه‌ی آب‌نبات‌های دوست داشتنیش رو خوردن و به اون ندادن، به برادر بزرگترش شکایت کرد:
×توی همشون من سهون رو بوسیدم، نه اون من رو!

با چشم‌های مثلا غمگینش، به جسم توی آغوش برادرش نگاه کرد. انگشت اشاره‌اش رو توی بازویی که به تازگی رو به سفتی می‌رفت، فرو کرد و با لب‌های آویزون نالید:
×منم ببوس!

سهون سرش رو کمی به بیرون خم کرد و حالا فقط چشم‌ها و موهاش از بین پتوی طوسی رنگ مشخص بود. نگاهی به چهره‌ی مظلومانه آلفاش انداخت و به آرومی از ترکیب رایحه‌ی کوهستان و بارون آلفاهاش نفس کشید. وقتی آلفاهاش توی آرامش بودن، گرگش هم بی اراده احساس آرامش می‌کرد! می‌تونست حس کنه توی یک دشت سرسبز وسط گل‌ها خوابیده و گرگ کریس و کای دو طرفش دراز کشیدن، در حالی که گرگ چانیول در حال بالا و پایین پریدن و گاز گرفتن گوش‌هاش برای جلب توجهه! دقیقا از سه هفته‌ی پیش کم‌کم این تصاویر و احساسات رو می‌دید و درک می‌کرد. دونگهه بهش گفته بود به خاطر عمیق‌تر شدن پیونده و نباید جلوش رو بگیره یا بترسه چون بین جفت‌ها طبیعیه.

𝐋𝐢𝐦𝐢𝐭𝐚𝐭𝐢𝐨𝐧Where stories live. Discover now