part 2

895 70 17
                                    

تهیونگ دیر تر از همه از خواب بیدار شدو رفت سمت چادر جونگکوک اما نبود
یکم اطرافشو‌گشت
جونگکوک+دنبال کسی میگردی؟
_اره خودت پیدات شد
جئون کمی شوکه شد و اسلحشو گذاشت روی شونهاش
پسر کوچیکتر از جذابیت جئون خیره و آب دهنش سرازیر بود و توی دل خودش فکر میکرد که تا حالا کسی به این جذابی ندیده حتی توی پایگاهای مختلف
شاید جئون بود که چشمشو گرفته بود؟!
_تاحالا عاشق شدی؟
+دنبالم میگشتی ک اینو بپرسی؟
_شاید....
+چرا باید به سوال یه زیر دست جواب بدم؟
_ای بابا توام حالا فک کردی کی شدی ی نشون داری دیگه مث من انسانیا
+کیم تهیونگ خیلی پررو شدی
مچ دست تهیونگو گرفتو سمت بازداشتگاه برد
_یاااا ولم کن مانستررررر
و محکم پرتش کرد توی یکی از سلولا
تهیونگ میله ها رو با دستش تکون داد
_یاااااااا تو نمیتونی...
+بیستوچهارساعت مجازاتته تا ادم شی بدون ابو غذا
تهیونگ نگران شد چون اون بدون ابو غذا قطعا غش میکرد و حتی مریض میشد
_لطفا
+همینکه گفتم کاری نکن دوروزش کنم
و رفت بیرون
تهیونگ هرچی داد کشید صداشو نشنید و رفت سمت چادر فرمانده و بعد از دقایقی رفت که به سربازا رو داخل اندازی تست کنه
چند ساعتی گذشت و ناهارخورده بودن و نزدیم به غروب بود

چند ساعت بعد شام هم خوردن
جئون_کیم نامجون برو به سلول ۱۵ سر بزن ببین کیم تهیونگ وضعیتش چیه گزارش بده
نامجون از جاش بلند شد
+چشم رئیس
نامجون سمت سلول قدم برداشت درو باز کرد و دید تهیونگ کف سلول افتاده  با خودش فکر کرد که شاید خوابه؟
حرکت کرد که برگرده اما یادش اومد اون بدون ابو غذا بوده
برگشت و صداش زد
+کیم تهیونگ؟
جوابی نشنید بلندتر صدا زد
+اقای کیم؟
و جپابی نشنید
دستشو لای میله ها برد داخلو تکونش داد
_کیم تهیونگ؟
جوابی نشنید و یقین پیدا کرد که از حال رفته  دوید سمت چادر و نفسش یکم بند اومده بود
جونگکوک_گزارش بده کیم
+از حال رفته
جونگکوک با شنیدن این کلمات از جاش پرید و رفت سمت سلول
و جسم بیجونو رنگ پریده پسرکو دید که وسط سلول افتاده
مثل یه فرشته کوچولو شده بود که خوابیده
درشو باز کرد و بغلش کردو از اون سلول دراوردش
قلبش تیر میکشید از اینکه پسرک اذیت شده و خودشم نمیدونست چرا
پسرکو رو تخت گذاشتو طبق تجربهاش براش سرم وصل کرد
و کنار پسرک خابید
_____________
تهیونگ‌چشماشو باز کرد و اروم اطرافشو‌نگاه کرد اونم به سختی
و اولین چیزی که دید چهره  رئیسشون جونگکوک بود
و به دستش نگاه کرد که پنبه و و چسب روی دستش بود اروم کندش و متوجه شد براش سرم وصل کردع بودن اما کی اینکارو کرده بود ؟ذهنشو‌مشغول کرده بود این سوال

تکون خورد خیلی گرسنش بود
که دستش کشیده شد
_کجا
جونگکوک با تکون خوردنش بیدار شده بود
+میرم یچیزی بخورم خیلی گرسنه ام
_نه نمیتونی بری بشین همینجا خودم میگم بیارن
تهیونگ شوکه شده بود  و باشه ای گفت
چند دقیقه بعد از اینکه جونگکوک دستور داده بود یه صبحانه حاضر کنن چند نمونه صبحانه اومد روی میز و تهیونگ با ولع شروع کرد خوردن
و جونگکوک محو خوردنش شده بود
زیادی کیوت بود ، نبود؟!
جونگکوک  شرو کرد
_میخام تیر اندازی یاد بگیری
+اما برای چی
_بدردت میخوره شاید بخای محافظت کنی از خودت یوقت جنگ بشه تو ی بهیاری فقط هیچ نمیتونی از خودت مراقبت کنی
+یاااااا
_دروغ میگم؟
+ایییییش
_در ضمن ییییا نه بگو بله رئیس
+بیلی رییییس
دهنشو کج کرد و رو ب روش گفت
خنده محوی زد جونگکوک کن تهیونگ قلبش تند زذ با همون لبخند محو

Proud boss (vkook)Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ