کوک با یه حالت وات فاک به باباش نگاه کرد بعد چند دقیقه متوجه حرفش شد و گفت : عهههههه از گوسفند بدم میاد....

مینجو : پس به اتیش خودت بسوز و بساز ( نمیدونم درست گفتم یا نه )

و رفت تو اتاقش تا بخوابه...

ساعت 2 شب بود که صدای در اومد همه خواب بودن بجز کوک...

ترسیده از اتاقش اومد بیرون رفت پشت در پرسید کیه در جواب صدای گربه اومد : مــ...مــیــو ( کوککک....میترسممم )

کوک از صدا فهمید که ته سریع درو باز کرد و ته پرید تو بغلش : مــیـــو ( خیلی ترسناکههه از شب بدم میاددد)

کوک با دستش اروم کمر ته رو نوازش میکنه و بغلش میکنه : اروم باش ته ته...عزیزم الان پیش منی نگران نباش....

کوک هیبرید گربه رو میبره تو اتاق و میزاره رو تخت...

ته : میو؟ ( کوک؟ )

کوک میاد میشینه رو تخت کنار ته کمر گربه کوچولو رو نوازش میکنه و میگه : چرا اومدی؟

ته سرش رو پایین انداخت و گفت : میو...می...میو ( میخواستم پیش تو باشم )

کوک : خیلی کارت خطرناک بود....اگه حیوون های وحشی بت حمله...[بغض*]...میکردن من...من...

حرفش نصفه نیمه میمونه...بغض تو گلوش درحال ترکیدن بود...حتی فکر اینکه ته ازش دور بشه عذاب اور بود براش....ته که متوجه بغض کوک میشه میپره رو پاهاش و سرش رو به شکم کوک میماله : مــیـــو...میو...میووو ( ببخشید دیگه اینکارو نمیکنم ببخشید هق )

نویسنده : چرا کوک نارحتهههه اههههههه باید خوشحال باشه 🥲💔.... هر چند منم بودم ناراحت میشدم چون خونشون همون جور که گفتم جای خیلی بدی بود 🥲💔

کوک ، ته رو بغل میکنه و رو تخت دراز میکشه بوسه به دماغ چین دارش میزنه که ته از خجالت تبدیل به ادم میشه...کوک خنده ارومی میکنه و ته رو تو بغلش میگیره و موهاش رو نوازش میکنه تا بخوابه....ولی ته مث جغد چشمام رو به کوک داد و نمیخوابید...

کوک : ام ته...چرا نمیخوابی؟

ته : نموخوام....

کوک : نمیشه باید بخوابی فردا بریم خونتون اگه صبح مامانت تورو نبینه نگران میشه...

ته : من میخوام پیش تو باشممممم

کوک : بزرگ تر که شدیم مث نامجین میتونیم پیش هم باشیم هوم...

ته : ولی من.....

یونگی : تهیونگگگگگگگگگگگگگگگگ

با داد یونگی تمام افراد تو خونه از خواب ناز شون بیدار شدن.... ولی کسی از اتاق بیرون نیومد بجز جیمین....جیمین نا قیافه خواب الود که معلوم بود تازه از خواب بیدار شده از اتاقش فقط با یه شلوارک کوتاه اومد بیرون....

𝕞𝕪 𝕝𝕚𝕥𝕥𝕖𝕝 𝔹𝕦𝕟𝕟𝕪 ❤♨️🔞حيث تعيش القصص. اكتشف الآن