اما من عاشق پاهای تو هستم
فقط به این دلیل که آن ها روی زمین و باد و روی آب راه میرفتند
تا اینکه من را پیدا کنند.
.
.
.
.
.
.
پ ن : لویی بی حصله روی گوشه ترین مبل نشسته بود و حصلش سررفته بود
دلش پیش هری بود
دلش میخواست بغل هری باشه و ...
ازونور جردن زیر زیرکی به لویی نگاه میکرد و همه ی حواسش پی لویی و زیبایی هاش بود
بدجور عاشق شده بود
اما جردن خودخواه بود
هرجور که میتونست باید لویی رو برای خودش میکرد
به هر قیمتی
به هر بهایی...
توی ذهنش سناریو میساخت که به لویی پیشنهاد میده
لویی با خوشحالی قبول میکنه و ازدواج میکنن
اما قافل از اینکه...
پدر جردن که دیده بود لویی خیلی ساکت نشسته یه گوشه به جردن گفت بلندبشه و بره پیشش
جردنم سریعا قبول کرد و رفت بغل لویی نشست و دستشو انداخت دور گردنش
جردن : خب لویی یکم از خودت بگو با کسی تو رابطه هستی ؟
لویی : محو چشما و صدای جردن شده بودم که با سوالش به خودم اومدم
نمیدونم چرا اما گفتم نه...
نه کسی توی زندگیم نیست
جردن : اوم خوبه
پ ن : تا اخر شب لویی و جردن باهم بودن و خوش میگذروندن
سر شام جردن برای لویی غذا میکشید و هواشو داشت و لویی هم ناخواسته ازین توجهات لذت میبردو جردن هر فرصتی پیدا میکرد لویی رو بغل میکرد
حسش میکرد و غرق لذت میشد...
اما لویی یه حس عذاب وجدان داشت
اون مال هری بود فقط باید از توجهات هری لذت میبرد نه کس دیگه ای...
بالاخره موقع رفتن شد
جردن موقع رفتن شماره لویی رو گرفت تا بتونه خودش رو بهش نزدیکتر کنه و بتونه لویی رو برای خودش کنه...
لویی از پدر و مادرش خداحافظی کرد و سوار ماشین شد تا بره پیش هری
وقتی رفت تو اتاق دید هری ساعدشو گذاشته
دلش برای هری ضعف رفت
اما خب اون کرم درونش دستور داد که بره و بپره رو هری
هری که اصلا حواسش نبود ترسید و یه داد بلند و عصبی کشید که لویی ترسید و رفت گوشه تخت نشست و به چشامای مظلوم به هری زل زد
هری : عصبی شده بودم ولی وقتی چشماشو مظلوم کرد و اونطوری نگام کرد نتونستم جلو خودمو بگیرم و رفتم بغلش کردم
پ ن : هری رفت لویی رو بغل کرد و لویی مثل یه گربه مظلوم تو بغل هری خزید و هری هم حریص شد و این شد اغاز داستان امشب...
.
.
.
.
.
هری : عشق نمیخوای بیدار شی؟!
با دستاش موهای ابریشمی لویی رو نوازش میکرد ک صدای پیام گوشی لویی اومد
هری بیخیالش شد فک کرد حتما مامانشه
ولی دوباره و دوباره صدای پیام اومد
کنجکاو شد سو رفت سر گوشیش
جردن : هی پسر کیوت صبحت بخیررر
چطوری
میخواستم ببینم میتونیم امروز همدیگه رو ببینیم؟؟
هری اخماش رفت توهم و یه نگاه به لویی که هنوز غرق خواب بود کرد
این دفعه با صدای بلند تری لویی رو صدا زد
هری : لویی بیدارشو
لویی چشماشو باز کرد و یه نگاه سرسری به هری کرد و لبخند زد و گفت : هی لاو صبح......
ولی وقتی چهره عصبی و تو هم رفته هری رو دید حرفش رو نصفه گذاشت و بلند شد نشست
لویی : هی هری چی شده اون گوشیه منه؟!
هری : میشنوم
لویی : چیو
هری : خودتو به اون راه نزن لویی جردن کیه
لویی یهو استرس گرفت و رنگش پریده نه اینکه چیزی بین اون و جردن باشه فقط نمیدونس چرا استرس گرفت
لویی : هم چیزه همون پسر دوست بابام و اینا ک د. دیشب اومده بودن خونمون بودن
با لکنت گفت
هری : میتونم بپرسم چرا پسر کیوت صدات کرد؟؟؟؟ یا میتونم بپرسم چرا میخواسته امروز باهاش بری بیرون؟ یا مهم تر از اون میتونم بپرسم چرا رنگت پریدههه؟
هری که یکم صداش رفته بود بالا گفت
لویی : هری چیزی نیس که داری اینقدر بزرگش میکنی
لویی هم متقابل داد زد
هری سرشو تکون داد و از اتاق رفت بیرون و در و محکم پشت سرش بست
لویی سرشو بین دستاش برد و ناله کرد
چجوری به این وضع افتاده بودن بخاطر هیچی دعوا میکردن
...................................................................................................
های بیبز امیدوارم خوب باشین
بابت تاخیر متاسفیم درگیر امتحان بودیم :(
امیدوارم از این پارت خوشتون بیاد
ووت یادتون نره :))
لاو یو ال💙💚
Shima _ aynaz
YOU ARE READING
Firefly[l.s]
Actionراه عشق ما مثل یه ادم کور و کرم شبتابه من اون ادم کورم که عصاشو داده کرم شبتاب میخواد کرم شبتاب راهشو نشونش بده و باهم برن فارق از اینکه کرم شبتاب عصای ادم کورو برده و اونو جا گذاشته.... 💙Love is love 🏳️🌈
![Firefly[l.s]](https://img.wattpad.com/cover/304049607-64-k741667.jpg)