-یه بار مصرفه مگه؟

سرم رو تکونی دادم و بدون اینکه با جایی برخورد داشته باشم بلند شدم، به ساعت نگاهی انداختم حدود های ده صبح بود.. تمام طول روز رو با فکر کردن و آماده کردن خودم توی اتاق گذروندم.

-اگه بخوام کاری بکنم اول باید دست و پاش رو بسته باشم.

نباید اجازه بدم از اون بچه یه راه فراری برای خودش بسازه.. اگه اوهان پیشم نباشه دست و پای خودمه که بسته میشه و نمی خوام قیدش رو بزنم.. اون هیچ ربطی به مشکل من با اون عوضی نداره.

شاید قدرتی که الان دارم منفی و مخرب باشه ولی همین که تا حدودی تونستم کنترلش کنم یعنی دیگه وقتشه که ازش استفاده لازم رو ببرم.. میتونم بدون آسیب زدن به دیگران انتقامم رو بگیرم؟ این فقط برای خودم نیست.. به نفع همه است پس باید بتونم.

حس سنگینی مسئولیت روی دوشم زیادی بود، باز هم داشتم کنار کسایی می موندم که شاید مثل قبل ازشون ضربه بخورم ولی می دونم کنار گذاشتن بقیه من رو تبدیل می کنه به همون هیولایی که حتی خودم هم ازش می ترسم.

بخاطر لوهان مجبورم که از سهو کمک بخوام، کم خطر ترین فرد الان اونه، هم کریس هست که ازش محافظت کنه هم مثل برادرش کله شق نیست و ییبو هم که کلا از دایره خارج محسوب میشه.

از اتاق بیرون زدم و تونستم توی آشپزخونه پیداش کنم، جلو رفتم:

-هی سهو؟

همونطور که داشت بطری آب رو سر می کشید نگاهش رو به سمت من چرخوند و بعد از پایین اوردن دستش سرش رو تکون داد:

-چیشده؟

-باید باهات حرف بزنم.. اما می خوام کریس هم باشه.

ابرویی بالا انداخت و اوکی آرومی گفت.. که نگاهش به پشت سرم دوخته شد:

-خودش اومد.

سرم رو برگردوندم و بهش نگاهی انداختم:

-خوشحالم که میبینمت.. باید باهاتون صحبت کنم.

این بار ابروی کریس بالا پرید و با نگاه پرسشی ای به سهو اشاره کرد و بعد از شونه بالا انداختنش نگاهش دوباره روی من برگشت.. سه نفری به اتاق من رفتیم و حالا رو به روشون نشسته بودم، لب هام رو با زبونم خیس کردم:

-باید لوهان رو از دسترس مینگ دور کنم ولی برای این کار به کمک احتیاج دارم.

خیلی رک رفتم سر اصل مطلب چون پسر مقابلم ظاهرا صبر کمی داشت:

-این کار خطر داره و دعوای تو و برادرت هیچ ربطی..

-صبر کن کریس.

سهو وسط حرفش پرید و نگاه غضبناکش رو هم به جونش خرید اما کم نیاورد و بی توجه بهش ادامه داد:

𝐿𝑢𝑠𝑡 𝐺𝑎𝑚𝑒 / بــازے شــهوتـWhere stories live. Discover now