ژان تکانی خورد و سرش را به پشتی تکیه داد اما سرش انقدر بیتعادلی به چپ و راست میرفت که هر لحظه ممکن بود از یک طرف پایین بیفتد. ییبو خودش را سمت ژان کشید و شانهبهشانهاش نشست. با دست چپ آرام سر ژان را سمت خودش متمایل کرد و به شانه راستش تکیه داد.موهای نرم و لَخت ژان روی گردن ییبو را قلقلک میداد و برخورد نفسهای گرم او به یقه پیراهنش، ضربان قلب عاشقش را بالا میبرد. قطرات عرق از میان موهایش پایین میریختند و کمر و پیراهن خیس چسبیده به پشتی صندلی یخ کرده بود. ییبو حس مجسمهای ترک برداشته را داشت که میترسید با کوچکترین تکانی فرو بریزد و ژان را بیدار کند. نفسهای عمیق میکشید و ذرات عطر گرم لابهلای موهای ژان را استشمام میکرد. به غیر از بوی شامپو، یک عطر دیگر بود که بینیش را قلقلک میداد. قبلا در یک مقاله در مورد عطر طبیعی بدن خوانده بود " شما همان چیزی هستید که میخورید." و از تاثیر ژنتیک و سوخت و ساز بدن در عطر طبیعی بدن انسان گفته بود اما نکته مهم مقاله این بود که "هر کسی در این دنیا یک عطر خاص دارد". این میتوانست دلیل خیلی از عادات انسانها را توضیح دهد. اینکه چرا به استشمام عطر شخصی که دوستش داریم علاقه پیدا میکنیم و در نبودش عطر پیراهنش را نفس میکشیم تا دلتنگیمان را کم کند. سگها میتوانند با امه قویشان کاملا این بوها را از هم تفکیک کنند ولی برای انسانها این محدود به افرادی میشود که عاشقشان هستند. برای ییبو که عادت به نزدیکی بیش از حد به هیچ شخصی نداشت، این یک استثنا بود. وقتی مادرش را به یاد میاورد، عطر صندل ذهنش را پر میکرد و برادرش یک نوع عطر گرم داشت. درست نمیتوانست این را توصیف کند اما بیشتر شبیه گرمای یک چای تازه دم شده در فضا بود؛ ملایم و اعتیاد اور.
دوباره موهای ژان را بویید و چشمانش را بست تا بتواند تصورش کند. عطر شیرین ژان داخل بینیش را گرم میکرد و بعد مثل خون در رگهایش جاری میشد و قلبش را آرام میکرد. مثل زمانی که نوزاد تازه به دنیا امدهای را بو میکشیم. برای ییبو این عطر همانقدر دلپذیر و تمام نشدنی بود.
لبهایش را روی موهای ژان قرار داد و بوسهای بیصدا بر انها بر جای گذاشت.
ژان تکانی خورد و با پایین افتادن ناگهانی سرش، کاملا از جا پرید. در حالی که چشمانش هنوز خوابالود بودند، انها را تا اخرین حد ممکن باز کرده بود و مانند کامپیوتری که حافظهاش تا خرخره پر شده و پس از روشن شدن چند دقیقه طول میکشد تا بتواند به درخواست استفادهکنندهاش پاسخ دهد، فقط دور و برش را نگاه میکرد و وقتی بالاخره فهمید کجاست، اهی کشید و به صندلی تکیه داد: هنوز ای...
با باز شدن دهان و تکان خوردن تارهای صوتیش گلویش آنچنان تیر کشید که انگار سوزنی در زبان کوچکش فرو کرده بودند و آنقدر باد کرده بود که حالا برای قورت دادن آب دهانش باید اول آن گلوله گوشتی دردناک ته حلقش را فرو دهد. چهرهاش درهم رفت و دستش را روی گلو گذاشت: فاااک..
![](https://img.wattpad.com/cover/286108007-288-k392108.jpg)
ŞİMDİ OKUDUĞUN
WANGXIAO
Hayran Kurguشیائوژان دانشجوی سال آخر رشته تاریخ شناسی چین و وانگ ییبو، صاحب موزه پنج قبیله مشهور است. شیائو ژان با پیشنهاد استادش، پروفسور وانگ هایکوان، بررسی موسیقی قبیله گوسولان را به عنوان موضوع پایان نامه اش انتخاب میکند که برای انجام آن به کمک وانگ ییبو، ص...
Part 22: (2) رویاها
En başından başla