Part 22: (2) رویاها

Mulai dari awal
                                    

مورد دوم اینکه من واقعا به این داستان علاقه دارم چون بهم حس خوب میده. راستش دوستان و خواننده‌هام میدونن که من عادت به این همه ارامش ندارم و معمولا هیجان زیادی دارم که تخلیه میکنم توی داستانام ولی به طور عجیبی اینطوری نوشتن یعنی مثل یه زندگی روزمره پیش رفتن ارومم میکنه و در عین سختیش برام لذت داره. 

اینارو گفتم تا بتونم اینو از شما بپرسم. که ایا شما هم اینو دوست دارید یا نه؟ اینکه ارومو با کاراکترا و فکراشون بریم جلو یا اینکه 🙄🙄🙄دوست دارید زودتر تموم شه بریم پی زندگیمون؟

❤چون حقیقتش دومی راحت‌تره ولی اولی لذتش بیشتره. پس حتما نظرتونو بهم بگید تا بتونیم داستانو خوب پیش ببریم.

اخرین چیزی که میگم  در مورد داستان لن جن ماینده که مهشیدجون تازه منتشرش داره میکنه. مطمئنم یه تجربه عالیه  چون ما از ذهن لن جن و افکار کثیفش واسه وی ‌یینگ از همون اول با خبر میشیم. )(جون مادرتون برید بخونید و بهش فشار بیارید وگرنه مومنت نمیده و افکار لن جنو از ما پنهان میکنه)

. .خب بریم سر داستان.💖 

اوووه صبر کنین. تهدیداتم یادم رفت.😎 

دیدین که غیب شدن چقدر راحته دیگه مگه نههه؟؟؟😁✌😏😎

این پارت اگر ووت و کامنتا مطابق میلم نباشه به همین لان وانگجی قسم که باز غیب میشم و ایندفه اگر میتونید و دستتون بهم رسید از من داستان میگیرید.🐱‍🏍🐱‍🏍

دوستان پارت ادیت نشده چون کمرم خورد شد دیگه خودتون ادیت کنید تو دلتون

برید ببینم چیکار میکنید.🥰

...............................................

ساعت از 9 گذشته بود و از پشت شیشه‌های دودی ماشین منظره سرد و بی‌انتهای زمین‌های تنهای اطرافشان کاملا سیاه و به نظر میرسیدند انگار که هیچگاه وجود نداشتند. چراغ‌های روشن جلوی ماشین فقط مسافت کوتاهی را به آن‌ها نشان میداد به علاوه حشراتی که مانند گرد و غبار معلق در هوا تکان میخوردند و به سمت چراغ‌ها کشیده میشدند. داخل ماشین دمای متعادلی داشت و سکوتی خفه‌کننده که یوبین به بهانه گشتن اطراف و نگهبانی دادن از ان فرار کرده بود. ییبو کتش را روی ژان که از زمانی که سرش را به شیشه تکیه داده و به خواب رفته بود، هنوز حرکتی نداشت انداخت و به بالا و پایین رفتن ارام و منظم سینه‌اش نگاه میکرد و پلک‌هایی که مردمک‌ها زیرشان این طرف و ان طرف میخزیدند. چشمانی که پشت ان پرده‌ها نمیدانست چه خوابی میبینند و چقدر او را از دنیایی که ییبو در ان وجود داشت دور میکردند، گاهی او را نگران میکردند. مردی که با او هزار سال فاصله داشت، ارزو میکرد حداقل در رویایش به او نزدیک شود. ییبو به این فکر میکرد که رویای او تا چه اندازه میتواند شامل خودش باشد. شاید اثری از او در دنیای دوری که ژان ترجیح میداد در ان قدم بزند نبود و در عوض ادم‌هایی بودند از زندگی جدیدش و که مطمئن نبود در ان جایی دارد یا نه. اما این هم در نظر ییبو بهتر از تنها ماندن ژان بود؛ حتی اگر فقط یک خواب بی‌معنا باشد.

WANGXIAOTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang