[try for again love]

70 15 13
                                    

"کارتمو بده‌." گفت وقتی کاغذی که از رئیس اداره گرفته بود رو جلوی زن دفتردار میزاشت.

ولی اون فقط به کاغذی که یجی به میزش پرت کرده بود نگاهی انداخته و بعدش از زیر اون عینک های زنگ زده‌ش به یجی زل زده بود.

یجی هم در حالی که سعی داشت بیسیمش رو راه بندازه، گوشی هاش رو امتحان میکرد.
چون یک ماهی بود که اینجا بودن.
یک ماهی که برای یجی مثل یک جهنم گذشته بودن.

"زندگیت اونقدر بهم ریخته‌ست که هر بلایی میتونن سر کارت بیارن."

"کسی از تو در این باره نظر خواست؟ به جای اینکه فال گوش زندگی بقیه باشی، این پرونده هایی که صدساله اینجاست رو مرتب کن. مطمئنم از منم بیشتر حقوق میگیری."

گفت یجی در جواب به این زن خودخواه و کارتش رو از میز برداشت.
همونجوری که انتظار داشت خاک خورده بود.
همینجوری توی یکی از جیب هاش جا داد و این اتاق نسبتا بزرگ ولی پر از کاغذ و پرونده رو ترک کرد.

"دیروز یک مرد اومده بود و سراغ تورو میپرسید."

و قدم هاش وایساده بودن.
خیلی آروم دوباره به طرف دفتردار برگشت.

"اول بخاطر فامیلیش فکر کردم برادرته یا هم شوهرت ولی فقط این و بهم داد و رفت. گفت بهت بدمش."

زن میانسال یکباره دیگه یک پاکت سیاه رنگ روی میز انداخت.
یجی هم که تا الان همه‌ی حرف هاش رو با یک اخم روی ابروهاش تماشا میکرد، پاکت سیاه رنگ رو برداشت.

تا اینجا که حدس زده بود و قطعا هم مطمئن بود، کسی که این پاکت رو براش آورده بود هیونجین بود.
آدم مرموز تری شده بود.

"ممنون." گفت و اینبار اتاق رو ترک کرد.

وقتی هم که وارد شلوغی اداره شد، پاکت رو باز کرده بود.
یک بلیت توی دستش بود و از اونجایی که میدید، این یک بلیت برای تماشای مسابقه‌ی رالی موتور بود‌.

"اصلا حوصله تکرار لحظه های گذشته رو ندارم." گفت با خودش و بلیت رو داخل سطل آشغال کناری انداخت.

از رالی و هیونجین به اندازه کافی کشیده بود.
ولی یکدفعه گوشیش توی جیب پشتیش زنگ زده بود.

همینجوری که راه اتاق خودش رو گرفته بود، به گوشیش جواب داده بود. مطمئنا قرار بود صدایی یکی رو بشنوه که ازش یک بلیت رالی بهش سپرده شده بود.

حرف اولش هم بدون مقدمه همین شده بود.

"بلیت رو گرفتی؟" صداش یک هیجان خاصی داشت.
هیجانی که چند سال پیش توی صداش بود و الان کم و بیش میشد اون رو شنید.

"متاسفم ولی الان توی سطل آشغاله." گفت وقتی پله های زرد رنگ اداره رو بالا میرفت. امروز اینجا واقعا شلوغ بود.

• DEVIL² ✓Where stories live. Discover now