-خب... برای سورپرایز کردنت خیلی استرس داشتم. من تابه‌حال از بدن خودم برای کسی عکس نفرستاده بودم و راجع‌به فرستادن عکسا... خیلی مردد بودم.
بکهیون با تنِ صدای پایینی درحالی‌که نگاهش به سر انگشت‌هاش بود گفت و لبخند بزرگی که روی لب‌های آلفاش نشسته بود رو از دست داد. چانیول می‌دونست که تمام اولین‌های امگای خوشگلش مالِ خودش شدن اما شنیدن دوباره‌شون از زبون بکهیون آلفای درونش رو سرِ ذوق می‌آورد.

-نمی‌دونستم باید چی‌کار کنم برای همین به کیونگسو پیام دادم. قبلش چندتا عکس گرفته بودم و اونا رو براش فرستادم تا نظرشو بپرسم.
لبخندی که چند ثانیه پیش رو لب‌های آلفا بود با همین جمله‌ی کوتاه خیلی سریع محو شد و با چهره‌ای مبهوت به امگاش خیره شد. اون بتای لعنتی عکس‌های لخت امگاش رو دیده بود؟

-و... خب... کیونگسو دعوام کرد و گفت اون عکس‌ها خوب نیستن. گفت بهتره جای سرچ کردن راجع‌به طرح‌های مختلف، یه‌کم راجع‌به نودگرفتن سرچ کنم...
ته‌مونده‌ی آرامش آلفا با شنیدن این حرف کاملا محو و عصبانیت جایگزین شد. اون بتایِ کوتوله‌ی بی‌ادب نه تنها عکس‌های لختِ امگاش رو دیده بود، بلکه با حرفاش کلی حس بد روونه‌ی همسرش کرده بود و با وقاحت راجع‌به عکسای قشنگش نظر داده بود! فرومون‌هاش اتاق رو پر کرده بودن و بکهیون با تصور اینکه آلفای عزیزش رو ناامید و عصبانی کرده بغض کرد.

-خب؟
چانیول عصبی نالید و سعی کرد با مالش دادن به شقیقه‌هاش، عصبانیتش رو خاموش کنه. همین حالا هم امگاش بهم‌ریخته و ناراحت به نظر میومد و این چیزی نبود که چانیول بخواد.

-خ...خب... من همون‌طور که کیونگسو گفت رفتم سرچ کردم و طبق چیزایی که تو سایتا خونده بودم دوباره عکس گرفتم و براش فرستادم. اون تاییدشون کرد ولی من... نمی‌تونستم ذهنمو متوقف کنم. همش داشتم به این فکر می‌کردم اگه به اندازه‌ای که تو باهام خوبی و آلفای کاملی هستی، نتونم خوب باشم چی؟ اگر نتونم برات کافی باشم چی؟ تو از من خیلی بزرگ‌تر و پخته‌تری... ممکنه برات حوصله‌سر‌بر و اذیت‌کننده باشم و فقط مجبور باشی تحملم کنی... می‌دونم که نباید بهشون فکر می‌کردم اما تموم نمی‌شدن. من... واقعا...
دست‌هاش لرزش محسوسی گرفته بودن و اشک توی چشم‌های بادومیش حلقه زده بود.
امگای عزیزش توی شکننده‌ترین حالتش بود و چانیول به این فکر کرد که بهتره شعله‌های خشمش رو خاموش کنه. اون باید نقاش کوچولوی بغض‌کرده و غمگینش رو آروم می‌کرد. بعدا می‌تونست به حساب اون کوتوله‌ی عوضی برسه.

کلافه سر تکون داد و روی تخت نشست. قبل از اینکه امگاش به گریه بیفته دست‌هاش رو دور بدن لختش حلقه کرد و سر بکهیون روی قفسه‌ی سینه‌ش قرار گرفت.
-باید باهات چی‌کار کنم؟
چانیول حین نوازش‌کردن کمرِ سرد امگاش آروم پرسید و تنها جوابش خیس‌شدن قفسه‌سینه‌ش با اشک‌های امگاش بود.

Saving You In ColorsWhere stories live. Discover now