حتی نمیخواست تصور کنه که قراره بعد از سکسشون دوباره چه جنجالی بهپا بشه.
نه...
هوسوک باید تحمل میکرد." من قویم. من قویم. من خیلی خوب میتونم تحملش کنم. "با چشمای بسته داشت تو دلش میگفت و حس کرد دستش دور چیزی حلقه شده.
با تعجب چشماشو باز کرد و خودشو جلوی در اتاق خواب دید.
در حالی که دستش روی دستگیره بود!با دست چپش، مچ دست راستش رو محکم گرفت و از در دور شد.
لعنتی هوسوک حتی نفهمید که چجوری فاصلهی راهروتا اتاق خواب رو طی کرده!!!
گرگ درونش بدجوری اصرار داشت که کنترل بدنشو دست بگیره و فقط به یه جرقه نیاز داشت.
یه جرقهی کوچیک...
یه جرقهی کوچیک دقیقا مثل یه نالهی بلند و از روی لذت که حتی اگر گوشای هوسوک رو حالت الفا سوییچ نکرده بودن هم قابل شنیدن بود.و برای هوسوک اون نالهی بلند مثل زنگ تو گوشش پیچید و این یه جرقه برای خاموش شدن عقلش بود.
چشمایی که تا اون لحظه روی هم فشارشون میداد تا بتونه خودشو بهتر کنترل کنه، حالا با حالت خماری باز شده بودن و عنبیههای قرمز رنگش کاملا نشون میدادن که کنترل رفتاراش، دست گرگ درونش افتاده.
نفس عمیقی کشید و نیشخندی زد. حس میکرد با استشمام اون فرومونای لعنتی، پریکامش لباس زیرشو خیس کرده.
با قدمای تند، راهِ رفته رو برگشت و به سمت اتاقشون قدم برداشت.
دستگیرهی در رو چرخوند و به قدری روی زورش کنترل نداشت که بدنهی فلزیِ دستگیره قُر شد.به محض باز شدن در، یونگی سرشو به سمت در چرخوند و با چشمای ملتمسش به هوسوک خیره شد.
آلفا به آرومی سمت تخت برمیداشت و حتی این آرامشش هم بتای روی تختو کمطاقت میکرد ." آه. آلفا لطفا کمکم کن. دارم از درد میمیرم. " یونگی گفت و اون هم با عنبیههای که مثل دوتا نور زرد بودن به هوسوک نگاه کرد.
هرچند...
تو اون لحظه هیچ هوسوک و یونگیای وجود نداشت.
فقط ظاهرشون شبیه یونگی و هوسوک بود....هیچ اثری از یونگی و هوسوک واقعی توی اون کالبدای حشری دیده نمیشد.
ساید شخصیتی انسانیشون کاملا خاموش شده بود و گرگای تشنهی درونشون بدناشون رو کنترل میکردن.با گذاشتن زانوش روی تخت، تونست بیشتر به بتای خوشبو نزدیک بشه و از نزدیک عطر تنشو استشمام کنه.
سرشو بین گردن و شونهی پسر برد و نفس عمیقی کشید.این آرامش و ملایمتش احساس خوبی نمیدادن.
کاملا مشخص بود که قرار نیست همهچیز همینطور آروم پیش بره.بینیش رو به گردن خیس از عرقِ یونگی مالید و کمکم، به سمت صورتش حرکت کرد.
نگاه پر از شهوتی به لبای نازک و سرخ بتا کرد و نتونست حتی یه ثانیهی دیگه تحمل کنه.
![](https://img.wattpad.com/cover/244623557-288-k180902.jpg)
YOU ARE READING
Unwelcome [SOPE]
Fanfiction"فقط یه بار! فقط یه بار تو زندگی فاکیم باتم شدم و حدس بزن چی؟ فاکینگ شت!!!! ازت حاملم جانگ هوسوک! چی میشد اون شب به جای این که من برم زیرت، تو میرفتی زیرم؟ چی میشد؟" "ولی من یه آلفام. و تو یه بتایی یونگی!" "کیرم تو این زندگی که هم باید به خاطر بتا ب...
pt 10
Start from the beginning