آلفا بی‌توجه به تقلاهای امگاش، لب‌هاش رو روی گونه‌ی نرمش گذاشت و چند باری آروم بوسید. بکهیون حس اون لب‌ها روی پوستش رو واقعا دوست‌داشت و ناخودآگاه پلک‌هاش روی هم افتادن. اون‌قدر غرق احساسات خوب و قشنگی که آلفاش بهش منتقل می‌کرد شده بود که متوجه نگاه لبریز از شیطنت آلفا نشد.

تنها زمانی متوجه نیت شیطانی آلفا شد که دندون‌های تیزش توی گونه‌‌ش فرو رفتن و آخش رو در آوردن. با احساس اون دندون‌های تیز و درد توی گونه‌ش، چشم‌هاش به سرعت باز شدن و نگاه ناباورش رو به آلفا داد. چانیول گازش گرفته بود! و بکهیون دلیلش رو نمی‌فهمید. لپ بیچاره‌ش درد گرفته بود و تقلاهاش هم فایده‌ای نداشتن. آلفا بعد از اینکه از جا انداختن رد دندون‌هاش روی گونه‌ی امگای بازیگوشش مطمئن شد عقب کشید و به صورت شوکه‌ش خندید.

انگشت شستش رو به آرومی روی گونه‌ی خیس و قرمزش که به کبودی می‌رفت کشید و روی لب‌های باریکش زمزمه کرد:
-هر بار که شیطونی کنی قراره همین‌جوری تنبیهت کنم.

-نمی‌تونم با این صورت تا چند روز برم بیرون!
بکهیون ناراضی غر زد و ابروهاش رو بیشتر بهم نزدیک کرد.

-بهتر.
آلفا قبل از شروع بوسه با نیشخندی که اخم بکهیون رو پررنگ‌تر کرد گفت و لب‌های امگاش رو به بازی گرفت.

این بار بکهیون هم همراهیش کرد و با دست‌هاش صورت جذاب آلفاش رو قاب گرفت. چانیول نرم‌تر از همیشه می‌بوسید و اجازه داد کنترل بوسه دست امگای ظریف و دوست‌داشتنیش باشه. خودداری و ملاحظه دربرابر زیبایی بکهیون، سخت بود اما دیدن اشتیاق امگاش برای بوسیدنش شیرینی خاصی داشت. بکهیون حالا با خیالی راحت گوش‌های آلفاش رو نوازش می‌کرد و فرومون‌های شیرینش شدیدتر از هر زمانی فضای اتاق رو پر می‌کردن. بدن‌هاشون کاملا بهم چسبیده بودن و دست‌های چانیول پهلوها و باسن نرم و پنبه‌ای امگا رو چنگ‌ می‌زدن. آلفا با وجود اون فرومون‌های شیرین و تقلاهای امگا توی بغلش، تمام تلاشش رو برای آروم موندن می‌کرد.

بوسه‌ی آرومی که بکهیون هدایت می‌کرد توسط چانیول شکسته شد و بعد از بوسیدن پلک راستش آروم زمزمه کرد:
-لباس‌هات رو دربیار و منتظرم بمون. زود برمی‌گردم.

بکهیون مطیعانه سر تکون داد و با نگاهش چانیول رو بدرقه کرد. نمی‌دونست چه نقشه‌ای تو سرِ آلفاشه و ترجیح هم می‌داد ندونه. چانیول با وجود شیطنت‌هاش، همیشه کاری باهاش می‌کرد که بیشترین لذت رو ببره پس بهترین کار این بود که به همسر جذابش اعتماد کنه.
هنوز چند ثانیه‌ای از خروج آلفا از اتاقشون‌ نگذشته بود که با فکری که به سرش زد خودش رو به لبه‌ی تخت رسوند و بدنش رو خم کرد. جعبه‌ی نسبتا بزرگی که زیر تخت جاساز کرده بود رو بیرون آورد و بعد از پیدا کردن وسیله‌ی دلخواهش، خیلی سریع از اتاق خارج شد.

Saving You In ColorsWhere stories live. Discover now