موسیقی متن قسمت دوم
Painful Secrets / Layal Watfeh(اگر موفق به پیدا نکردن آهنگ نشدید، تو چنل تلگرام میتونید دانلودش کنید. آیدی چنل: @PiinkLibrary)
.
و پوستر زیبای این قسمت از هم زویی عزیزه.♡♡♡ㅠㅠ
.
.
.
.
.
.همه گرسنه بودن. همه برای چیزی و یا کسی, گرسنگی میکشیدن. مرد ماهیگیر, گرسنهی صید بزرگترین ماهی دریا؛ زن روسپی, گرسنهی یک خواب شبانهی آرام؛ کودکی که گوشهی خیابون نشسته بود, گرسنهی داشتن خونهای امن؛ و چانیول, گرسنهی نابودی بود.
در آپارتمانش رو بست, به دیوار تکیه زد, کیسهی خرید پاره پاره شدهاش رو کنار پاهاش رها کرد و به خونهای که تقریبا خالی شده بود, نگاه کرد. نگاهش از جای خالی تابلوها سر خورد روی قاب عکس دخترش و بدبختی چنگ زد به صورتش. از اینکه نمیتونست از آدمی که نیمهی وجودش بود محافظت کنه, احساس عجز و بیچارگی میکرد. از اینکه هیچ راهی جز مرگ برای مراقبت از دخترش پیدا نمیکرد, احساس ناتوانی شدیدی میکرد. آرزو میکرد که چشم باز کنه و ببینه که هیچ کودکی نداره؛ که چشم باز کنه و ببینه که نیازی نیست برای کسی تلاش کنه. آرزو میکرد و بخاطر این آرزو, بیشتر از قبل از خودش متنفر میشد. نفرتی که تو وجودش قلمه زده شده بود, داشت ریشهدار میشد.
گوجهی لهیدهای که از کیسهی کاغذی به روی زمین افتاده بود رو برداشت و بعد از مالیدنش به پارچهی پالتوش, گاز بزرگی ازش زد. گوجهی لهیده نصف شد و آب از دهنش به سمت چونه و گلوش, سرازیر شد.
گوجه رو با حرص گاز میزد و به عکس دخترش که داشت بلند میخندید, نگاه میکرد. باقی موندهی گوجه رو داخل دهانش فرو برد و آبی که از دهانش داشت پایین میریخت رو با سر آستینش پاک کرد.
از جا بلند شد, به سمت دیوار رفت, قاب عکس دخترک رو برداشت و صورتش رو از پشت شیشه بوسید. انگشتش رو کشید روی لپهای سرخش و بغض گلوش رو مرتعش کرد. چطور میتونست بدون عزیز ارزشمندش جایی بره و یا حتی بمیره؟ چطور میتونست خودش رو از شر این زندگی منحوس خلاص کنه, وقتی میدونست که عزیز بیچارهاش قراره زجر بکشه؟ باید کاری میکرد؛ هر کاری.
از جا بلند شد و به سمت سینک ظرفشویی رفت. صورت و دستهای لزجش رو شست و بعد انگار که راضی نشده باشه, سرش رو زیر شیر آب سرد برد و نفسش رو حبس کرد.
_________________________________________راه رفته بود؛ پنج ساعت تمام راه رفته بود و به هر جایی که میشد سر زده بود اما جواب همه, یکی بود! "نمیتونیم استخدامتون کنیم"!
روی نیمکت سنگی نشست و به جمعیت مشغولی که درحال گذر بودن, نگاه کرد. احساس بیکسی و هیچکس نبودن میکرد؛ این احساس که بین این جمعیت, هیچکسی نمیتونه دستش رو بگیره.
YOU ARE READING
The Dead Sparrows
Fanfiction⸺نام فیکشن: The Dead Sparrows🏮 ⸺کاپلها: بکیول┊چانبک ⸺ژانر: درام ┊اسمات ⸺نویسنده: پینک✨ ⸺آیدی نویسنده در تلگرام: @Pinkish8 ⸺چنل فیکشن در تلگرام: @PiinkLibrary ⸺خلاصه: پارک چانیول فیلمنامهنویس حاذق و مشهوری بود که بخاطر عقاید کمونیستیش در دههی...