هایکوان آرام سرش را تکان داد و به اخرین ذرات تردید چنگ خاتمه داد. چنگ برای لحظهای حس کرد روی ابرهاست و وقتی دیگر حس نمیکرد پایی دارد، داشت روی زانوانش میافتاد و همزمان با شل شدن دستانش، هایکوان ظرف سوپ ارزشمند چنگ را با یک دست گرفت و دست دیگرش را دور کمر چنگ انداخت و او را پیش از برخورد کامل با زمین او را نگه داشت. چنگ روی زمین نشست و به کاناپه تکیه داد.
دوباره فلاسک را از دست هایکوان که مقابلش نشسته بود گرفت و در اغوشش فشرد. قطرات اشک از روی گونههایش سر میخوردند و داخل ظرف میریختند: چرا نگفتی؟
_تجربهای که با ژان داشتیم منو نگران میکرد.
چنگ لبهای لرزانش را روی هم فشرد و هایکوان دستش را روی شانه چنگ گذاشت: میدونم چقدر دوست داری ببینیش ولی جیانگ چنگ، ما باید قبول کنیم اونا توی دنیای متفاوتی زندگی میکنن و ما هر وقتی که بخوایم نمیتونیم بریم قانون زندگیشونو بهم بزنیم. اگر زندگی ژان در خطر نبود باید اجازه میدادیم اونم به زندگی عادیش ادامه بده. مطمئن نیستم یانلی چیزی به یاد میاره یا نه. ولی ازت میخوام منتظر بمونی.
چنگ با پشت دست و بینیش را پاک کرد: نمیتونم... باید ببینمش... شاید اونم میدونه...
_من یکبار به ملاقاتش رفتم. واقعا منو نشناخت یا وانمود میکرد رو نمیدونم.. ولی اون میدونه باید کجا بیاد.
چنگ مدام تکرار میکرد: این سوپو درست کرده... پس شاید میدونه...
_ فقط تا برگشتن ییبو و ژان صبر میکنیم. اگر نیومد، خودم میبرمت اونجا.. قول میدم.
......................................................
_حال کردی مستر وانگ؟... من عاشق این فیلمم. ببینم دوشم داری یا نه؟
ییبو که چشمانش از خیره شدن به آن صفحه کوچک برای مدت طولانی و داخل ماشین در حال حرکت خسته شده بود، سرش را به پشتی صندلی تکیه داد و چشمانش را بست تا کمی از سردردش کم کند. نشستن در ماشین برای مدت طولانی هیچگاه با او سازگار نبود.
یوبین از اینه به ییبو نگاه کرد و گفت: اقای وانگ از سفر با ماشین خوششون نمیاد.
_معلومه که نمیاد.. شرط میبندم کسی باهاش همسفر نمیشه.
بعد در حالی که دنبال قسمت دوم فیلم میگشت گفت: برو خدارو شکر کن باهات همسفر شدم وگرنه قرار بود حوصلهات تا خود مقصد سر بره.
بعد با ناامیدی گفت: دوشو نداری!
یوبین سریع گفت: دفه دیگه میریزم.
ژان اخرین دانه بسته سوم چیپسش را داخل دهان گذاشت و پاکتش را پشت سرش روی باقی خوراکیهایی که نیمی از آنها خورده شده بود انداخت: برگشتنی مستر وانگو بشون پشت فرمون خود ت بیا اینجا یکم فیلم ببینیم.
YOU ARE READING
WANGXIAO
Fanfictionشیائوژان دانشجوی سال آخر رشته تاریخ شناسی چین و وانگ ییبو، صاحب موزه پنج قبیله مشهور است. شیائو ژان با پیشنهاد استادش، پروفسور وانگ هایکوان، بررسی موسیقی قبیله گوسولان را به عنوان موضوع پایان نامه اش انتخاب میکند که برای انجام آن به کمک وانگ ییبو، ص...
Part 20: یک راز2
Start from the beginning