•مقدمه•

421 102 25
                                    

"یه خواب بد دیدم.
دیدمت که داشتی با پای برهنه روی برف‌های دست‌‌نخورده راه می‌رفتی. با هر قدمی که برمیداشتی، برف‌ها به خون آغشته میشدن اما تو متوقف نمیشدی. تو رفتی زیر یه درخت سرخس ژاپنی خشک شده و همونجا ایستادی. برگشتی به سمت من و گردن گنجشکی رو شکستی و پرتش کردی روی زمین. تو یه چشم به هم زدن، تمام اطرافت پر از گنجشک‌های مرده شده بودن. پاهای گنجشک‌های زنده به شاخه‌های سرخس‌ژاپنی بسته شده بودن و همگی درحال تقلا و جیغ زدن بودن.
و من دیدمت که سرت رو بالا آوردی، خیره شدی به من و با صدای بلندی گریه کردی؛ انقدر بلند که هنوز هم صداش تو گوشمه‌. تو نگاهم کردی و درحالیکه دست‌های خونینت رو به سمتم دراز کرده بودی، از من کمک خواستی.
یه خواب بد دیدم؛ خواب دیدم که تو صدها گنجشک رو کشتی تا صدات رو بشنوم. یه خواب بد دیدم؛ خواب دیدم که نتونستم نجاتت بدم. نتونستم و تو تبدیل شدی به یک گنجشک گردن شکسته، بعد هم دویدی تو آسمون مه‌آلود خاکستری و برای همیشه ناپدید شدی.
یه خواب بد دیدم؛ خواب از دست رفتنت رو! نه خواب از دست دادنت!"

(گنجشک‌های مرده/ The Dead Sparrows)

The Dead Sparrows Where stories live. Discover now