ولما تلاقینا

61 7 4
                                    

ولما تلاقينا على سفح رامة
وجدت بنان العامرية أحمرا

فقلت خضبت الكف على فراقنا
قالت معاذ الله ذلك ما جرى

ولكنني لما وجدتك راحلا
بكيت دما حتى بللت به الثرى

مسحت بأطراف البنان مدامعي
فصار خضابا في اليدين كما ترى

_و آنگاه که یکدیگر را در دامنه تپه‌ای ملاقات کردیم
دستان «لیلی» را سرخ يافتم

پس گفتم: آیا پس از جدایی‌مان حنا بسته‌ای؟!*
گفت: پناه می‌برم به خدا كه چنین کرده باشم!

اما آنگاه که دریافتم می‌خواهی [مرا] ترک کنی
آن چنان خون گریستم که خاک زمین از اشک‌هایم، تر شد؛

با انگشتان، اشک‌هایم را پاک کردم و اکنون دستانم را اینگونه خضاب کرده و [رنگین] می‌بینی!

*حنا و خضاب بستن را كنايه و اشارت به «ازدواج» می‌دانند.

این شعرِ زیبا منتسب است به قیس‌بن‌مُلَوَّح‌بن‌عامر، کسی که ما او را با لقب مجنونِ‌لیلی می‌شناسیم.

"ولما تلاقينا"

مجموعه ای از شعرها.Where stories live. Discover now