-اون یه کابوس بود!؟ یا این یه رویاست؟؟

گیج پلکی زد، یهویی یاد اون مرد افتاد.. سرش رو چرخوند و چند دور چرخ زد شاید که با چشم بتونه پیداش کنه، ولی خبری ازش نبود؛ اهی از روی اسودگی کشید، یعنی این فقط یه خواب ساده است؟! یعنی اون پسر نیست که من رو به اینجا کشونده؟!
یه ان حس کرد کسی داره بهش نزدیک میشه، از استرس نفس هاش توی سینه اش حبس شد و بی حرکت سر جاش ایستاد.. می تونست اون انرژی رو به خوبی تشخیص بده، هر چقدر هم که رده ضعیفی ازش ساطع می شد باز هم همون حس رو داشت، باز هم با نزدیک شدنش خارج شدن انرژی از بدن خودش رو می تونست حس کنه.
ولی چرا این بار انقدر ضعیف بود؟! دفعه های قبل اگه انقدر نزدیک میشد بهش قشنگ اون رو از هوش می برد؟! با خودش فکر کرد.. تا الان توی خواب هاش فقط اون بود که اون پسر رو می دید؟ پس اون هنوز ییبو رو نمی بینه.!؟

-تو کی هستی؟

سرش رو با شوک برگردوند و بهش نگاه کرد.. پس می تونست ببینتش؟ اه اره این چه نظریه مسخره ای بود اخه؛ دستش رو بلند کرد و توی صورتش کوبید.
ژان با دیدن حرکات عجیب پسر متعجب تر و با چشمانی درشت تر از قبل بهش زل زد، هنوز گیج بود.. انرژی ای که از اون پسر حس می کرد رو قبلا هم بهش بر خورده بود.! ولی این اولین باریه که می تونست صاحبش رو ملاقات کنه.

-ازت پرسیدم تو چه کوفتی هستی؟

بخاطر داد بلندی که کشید ییبو از جاش پرید و با ترس و استرس به مرد رو به روش زل زد:

-خودت چه کوفتی هستی؟!

ژان نگاهی از سر تا پای پسر کشید، برعکس چیزی رو که از صورتش دیده می شد از لحنش حس می کرد.. اون ترسیده بود ولی محکم و مطمئن حرف می زد؛ ولی اینجا چیزی عجیب بود.!
اون انرژی، نشان یه انسان رو داشت و قدرت فرا انسانی از خودش ساطع می کرد؟! حتی یه دورگه مثل خودش هم یه همچین انرژی قروقاطی ای رو بروز نمی داد.. پس اون چی بود؟؟
عصبی دستش رو دور گردن ییبو پیچید و فشار محکمی وارد کرد، رگ های پسر شروع به متورم شدن کردن و صورتش رو به قرمزی رفت:

-مینگ فکر می کنه با فرستادن چند تا عجیب الخلقه ی چپر چلاق می تونه من رو بترسونه؟

خنده ای سر داد و از قبل گلوی پسر رو بیشتر فشرد، ابروش رو بالا انداخت و با چشم هایی که عصبانیت ازش بخوبی مشهود بود رو به پسر غرید:

-بنال بگو چه کوفتی هستی؟!

ییبو پاش رو عقب برد و ضربه ی محکمی به تخم های پسر زد که باعث شد دست هاش از دور گردنش شل شن و اون روی زمین بیوفته.. همینطور که روی زمین نشسته بود و دستش رو به گردن دردناکش می مالید و سعی می کرد نفسش رو برگردونه:

-یاا.. چرا یهو رم می کنی؟!

سرش رو بالا اورد به مرد نگاهی انداخت، مشخص بود بخاطر درد چند ثانیه نفس هاش رو فرو می برد و سعی می کرد چیزی نگه.

𝐿𝑢𝑠𝑡 𝐺𝑎𝑚𝑒 / بــازے شــهوتـWhere stories live. Discover now