Jimin
با سونگ اومدیم خونه
همش منتظر بودم که در سوییت روبه روی صدا بده و من بپرم بیرون و بهش اعتراف کنمسونگ با قیافه درهم : مطمئنی دوستش داری ؟
با لبخند : آره سونگ وقتی میبینمش قلبم تند تند میزنه قلبم انگار خیلی وقته میشناستش وقتی بغلش کردم انگار داخل منطقه امنم هستم
سونگ با خنده : یااااااااا جیمین ما عاشق شدههههههه واو
دکتر کیم با خنده گفت : هوییی مردک بسته موچی مو له کردی اون وقت کسی موچی لهیده نمیخواداااا
باهم به حرف دکتر کیم خندیدیم
یهو سو نونا با گریه اومد داخل
بلند داد زد : سونگااااا داری پدر میشی
سونگ با تعجب : چییییییییییییییییی
به واکنش سونگ خندیدم
سونگ با گریه سو نونا بغل کرد
دکتر کیم با خنده گفت : یااااااا بچه لههههه شد
سونگ ترسیده از سو نونا جدا شد و سمت شکمش خم شد : اوووو بابایی اذیتت کرد ببخشید کوچولو
دوباره زدیم زیر خندهه
با خنده : یااااا سونگ خیلی خنگی
سونگ با خنده : آره من خنگ شدم
من دویدم سو نونا بغل کردم
با خنده : یعنی من دایی شم یا عموش ؟
سونگ با اخم : یاااا از الان داری بچه مو گیج میکنی
دکتر کیم با خنده گفت : باشه سونگ اول بزار به دنیا بیاد بعد
بعد کلی بغل و قربون صدقه نینی رفتیم رستوران به حساب سونگ
سونگ با لبخند : کارای ویلا تموم شد از فردا میتونیم بریم خونه خودمون
با اخم : از الان بگم من اتاق نینی تزئین میکنم
سو نونا با خنده : البته جیمی
دکتر کیم با لبخند : الان که بهش نگاه میکنم درواقع جیمین تو برادر نینی میشی
سونگ با لبخند: ارههههههه ما تا الان موچی داشتیم حالا یه نخود داریم
به حرف هیونگ خندیدیم
سو نونا با لبخند : آره حالا یه نخود داریم جیمین وقتی بدنیا اومد مثل یه هیونگ میشی براش ؟
با خنده : از خدامه که یه برادر داشته باشم
سمت شکم نونا خم شدم : سلام نخودک من هیونگتم و همیشه مراقبتمو بعد از اتمام غذا برگشتیم هتل
با لبخند : نونا اگه کاری داشتی من هستم چیزای سنگین بلند نکن و مراقب نخود مون باشه
سو نونا با لبخند : البته موچی من شب بخیر
همچنینی گفتم و رفتم داخل سوئیت خودم یهو ساعت نگا کردم 9:22 بود
یعنی الان اومده دیگه ؟
از سوییت خودم اومدم بیرون و در زدم
《سوم شخص 》
جونکوک با اخم در باز کرد و با جیمین روبه رو شد
جیمین با لبخند: سلام
کوک با اخم : سلام بیا توجیمین برای دومین بار وارد سوییت کوک شد
کوک با اخم : چیزی شده ؟
جیمین با کلافگی : کجا بودی ؟
کوک با اخم : چطور ؟
جیمین با اخم : آخه بوی الکل و مواد شوینده میدی چیزی شده ؟
کوک نشست رو مبل : آره بیمارستان بودم
جیمین کنار کوک نشست : چیزی شده خوبی ؟
کوک با لبخند امید بخشی : آره من خوبم سهون بیمارستان بود
جیمین با نگرانی : چییییییییییییییییی کای خوبه چه اتفاقی افتاده ؟
کوک با لبخند : سهون چاقو خورده بود کای هم حالش خوبه و تصمیم گرفته از سهون دوری کنه !
جیمین نفس عمیقی کشید : خداروشکر کار خوبی میکنه
کوک با لبخند به چشم های جیمین خیره شد : تو برای چی اومدی اینجا؟
جیمین با لپ های قرمز: خب من برای چیز اومدم
کوک با نیشخند: چیز ؟
جیمین چشماشو بست : دوستت دارم
همون لحظه دختری وارد سوییت شد
برگه ای سمت کوک پرت کرد و با نیشخند گفت : جئون جونکوک من ازت حامله ام .
~~~~~~~~
خب نظرتون با یه پایان تراژدی چیه 😎😈
شرط ووت که نه ولی شرط کامنت : 29
YOU ARE READING
𝓜𝓾𝓽𝓾𝓪𝓵 𝓵𝓸𝓿𝓮
Short Storyکاش آدما عاشق کسی میشدن که عاشقشونه نه من عاشق تو نه تو عاشق اون🖤🍂
๓𝐮т𝕌卂Ł ℓ𝐨𝓥ε
Start from the beginning