Part 17: آکسان

Start from the beginning
                                    

_من... از اینترنت...

بریده بریده و با استرس گفت در حالی که بلند شد تا بار دیگر از قفل بودن در اطمینان حاصل کند.

دکتر که اضطراب ژان را از پشت خط حس کرده بود، گفت: بله. من مشاوره آنلاین میدم. درست مثل یک مشاوره حضوری. تمام اسرارتون هم بین خودمون میمونه. حتی لازم نیست اسمتونو بهم بگید. میتونید باهام صحبت کنید.

صدای چانگ آرام و ملایم بود و داشت کم‌کم اعتماد ژان را به دست می‌آورد: من گاهی توهم میزنم.

_چجور توهمی؟ دیداری؟ شنیداری؟

_اول فقط دیداری بود.. الان شنیداری هم هست.

_خب؟ چی میبینی؟

_خودمو... و یکی دیگه که نمیشناسمش.

_با هم چیکار میکنید؟

_حرف میزنیم.

_پس وقتی بیداری فکر میکنی توهم داری؟

_درسته.

_تو چه موقعیتایی این اتفاق برات میفته؟

_بعضی وقتا... مثلا یه کلمه میشنوم یا یه چیزی میبینم... مثل دژاووئه. من خودمو میبینم که لباسای عجیبی پوشیدم و کارای عجیبی هم میکنم.

سکوت چند ثانیه‌ای ژان باعث نگرانیش شد: من دیوونه شدم؟؟؟ دارم دیوونه میشم؟

دکتر خندید: نه... فقط داشتم یادداشت میکردم. خب بگو ببینم... راستی اسمت چی بود؟

ژان پیش از گفتن اسمش تردید کرد: ییبو.

و در دلش امیدوار بود این قضیه دردسری برایش درست نکند اما در صورتی که مشکلی هم پیش می‌آمد، دیوانه جمع ییبو میشد.

_خب ییبو. بهم بگو چرا فکر میکنی توهمه؟

_پس چی میتونه باشه؟

_خیلی اوقات افراد توهمه فکر میکنن چیزی که میبینن واقعیه. ولی تو مطمئنی که توهمه.. وقتی این تصاویرو میبینی سردرد داری؟ یا مثلا احساس ضعف میکنی؟

ژان کمی فکر کرد: اره.. فکر کنم... خب.. اخرین بار از هوش رفتم.

_داروی خاصی مصرف میکنی؟

_هیچی مصرف نمیکنم.

_بیماری خاصی هم نداری؟ یا حتی سابقه بیماری.

_تا جایی که یادم میاد همیشه سالم بودم.

_اوووم.. تا حالا به این فکر کردی که شاید چیزی که میبینی توهم نیست و یه خاطره‌اس؟

موهای بدن ژان راست ایستادند و لبهایش خشک شدند: ممکن نیست.

_چرا؟

_چون اون... عیبه... قدیمیه.. از این لباسای مسخره پوشیده که توی سریالای تلویزیونی باهاش پرواز میکنن. فلوت داره. موهاش تا روی کمرشه...

WANGXIAOWhere stories live. Discover now