I Wish I Could Have You

821 119 248
                                    

هی گایز

امیدوارم خوب باشید

شرط ووت ۷۰

شرط کامنت ۲۰۰

ممنون از بچه هایی که همراهی می کنن

*******

~¤Chapter 3¤~

صبح دوشنبه بود و هری یکم زود تر و خسته تر از همیشه از خواب بیدار شده بود

اون به همراه لویی تمام آخر هفته اش رو تو ویلای کنار دریاچه پدرش گذرونده بود

اون ها کار های زیادی انجام داده بودن که خواب یکی از اون ها نبود

همیشه برنامه همین بود

هروقت که به ویلا میرفتن تمام شب رو کنار ساحل می شستن و ستارگان و تماشا می کردن

تو طبیعت باهم آشپزی می کردن و از دنیای مدرن و خشن دور بودن

مثل همین الان

"لو این هیچوقت اذیتت کرده "

هری درحالی که سرش رو روی پای لویی گذاشته بود مظلومانه پرسید

"چی؟"

"شهرت توی مدرسه "

"آره . هرچند که حدس می‌زنم بهش عادت کردم یعنی خب میدونی ، میتونست بدتر باشه تو که باور نمی کنی همه اون حرفا درسته ؟ "

"البته که نه لو من بیشتر از این حرفا دوست دارم هر چیزی که بشه من بازم پیشت هستم و یه جورایی روی تو تعصب دارم "

"این برای اینه که تو مهربون ترین فرد تو کل دنیایی "

" نه این برای اینه که تو به من حس امنیت میدی "

لویی هری رو محکم بقل کرد و هری بلافاصله صورتش و توی گردنش فرو کرد و بیشتر از یک دقیقه اونجا موند

درواقع اونجا جا خوش کرده بود و داشت عطر تن لویی رو به ریه هاش می فرستاد و هیچکدوم مایل به شکستن لحضه زیبا و شاعرانه‌ نبودن و از ته قلب آرزو ایستادن عقربه هارو داشتن

اما زمان هیچوقت متوقف نشده حتی برای چیزی به مقدسی عشق

...

حالا تعطیلات تموم شده بود هری داشت حاضر می‌شد که به خونه لویی بره جایی اون از قبل منتظرش بود

little one _L.s (Persian Translation)Where stories live. Discover now