پنجشنبه; ساعت یک و نیم ظهر
مارک: هیرین! میدونی چیه؟ امروز مسابقات بسکتبالو برنده شدم! خیلی خوشحالم >< آرزو میکنم که توهم اینجا با من بودی .... میتونستیم باهم جشن بگیریم :))
ساعت چهار و ربع عصر
مارک: دارم میرم کافیشاپی که قبلا باهم میرفتیم :') چیزی میخوای؟ آمریکانو؟ لاته؟
ساعت نه و چهل و پنج دقیقه شب
مارک: یادمه که قبلا این موقع شب میرفتیم پارک تا ستارههارو تماشا کنیم، ولی دیگه نمیتونیم :') شب خوبی داشته باشی ♡
YOU ARE READING
I miss you | Mark Lee {Persian Translation}
General Fiction[Completed] [اون نمیتونه ازش بگذره] پیج نویسنده: @taeilsss