_نمیتونم ازت دست بکشم اوه..شت

شکم و پایین تنه جانگکوک بخاطر نزدیک بودنش نبض میزد و از تویچ شدن(twitch تکون خوردن) دیکش داخل سوراخ پسر اینو میفهمید سرعت ضربه زدنشو به طور دیوانه واری بالا برد که باعت دوباره نالیدن پسر شد
فوحشی زیر لب داد با غرشی داخل گلو سوراخ اسیب دیده و باز شده پسر رو پر از کام داغش کرد بخاطر دیر ارگاسم شدنش مقدار مایع جمع شده داخل بالزاش زیاد بود پس چند بار خودشو جلو عقب کرد تا کامل خالی شه و بعد بیرون کشید

تهیونگ که پاهای باز شدش برای بار هزارم تو اون روز لرزید سعی کرد سرپا بمونه و نیوفته تنشو به کمک دیوار جلوش نگه داشت باز و بسته شدن سوراخش و مایعی که داخل باسنش رو پر کرده بود حس میکرد
کوک دو قدم به عقب برداشت و به دیوار پشتش رسید به منظره جلوش نگاه کرد پسربچه ای که تو یه نگاه فکر میکردی ۱۵ سالشه از ترس دوباره درد کشیدن جرعت بستن پاهاش رو نداشت،کام سفید رنگ خودش با خون و مقداری عسل از سوراخش به سمت بالزای سفیدش سر میخوردن و بین پاهاش میچکیدن زانوهای خسته‌ش بیشتر ازین نتونست نگهش داره و با همون زانو های لرزون روی زمین فرود اومد
جانگکوک سرشو از پشت به دیوار تکیه داد و به سقف سرویس بهداشتی نگاهی انداخت لذت بخش ترین سکس عمرش رو تجربه کرده بود پس هق زدن ها و سکسکه ی اون پسر بخاطر گریه ی زیاد اصلا پشیمونش نمیکرد
چشم هاشو بست تا ضربان قلب و نفس هاش از ارگاسم تازه ش اوکی شه
موهای مشکی خیسش رو بالا زد با پشت دست عرق رو شقیقش رو پاک کرد با دستمال توالت کنارش دیکشو تمیز و داخل شلوارش برد
طرف تهیونگ رفت تا کمربندش رو باز کنه اما اون پسر از ترس گوشه ی دیوار روی زمین کثافت گرفته ی توالت پناه گرفت تو‌خودش جمع شد و شدید تر گریه کرد

_هیش...آروم بگیر دیگه کاریت ندارم

کمربندش رو سریع از دور مچش باز کرد و کبودی دستشو دید
بخودش لعنتی فرستاد که چرا بیشتر احتیاط نکرده
امیدوار بود خونریزی و کامش داخل پسر و این کبودیا براش دردسر نشن

کمربندش رو دور کمر باریکش بست کتش رو روی شونه‌ش انداخت و بی توجه به پسر از اتاقک بیرون اومد
اب روشویی رو باز کرد دستاشو شست ابی به صورتش زد و سرش رو زیر اب برد و موهای جلوش رو خیس کرد دوتا دستاشو به روشویی تکیه داد و نگاهی به خودش تو آیینه تار انداخت و موهای خیس از ابش رو بالا زد
بدنش بوی اون سکس لذت بخشو میداد
نگاهش به کوله پشتی مسخره پسر که خرس احمقانه بزرگی ازش اویزون بود افتاد

کیفش رو برداشت و سمت اتاقک رفت
تهیونگ با کمک غرور ناچیزی که تو وجودش مونده بود با حال زار تونسته بود اون پارچه ی نفرین شده رو از دهنش دربیاره و روی زمین دوبندش رو تا جایی که باسن خونیش دیده نشه بپوشه و بعدش فقط چشم هاشو روی هم بزاره
جانگکوک با لبخند غیرمعقول همیشگیش اون فرشته آسیب دیده رو از نظر گذروند و کوله ش رو جلوی پاش انداخت و روش خم شد

_سرسخت تر از چیزی که به نظر میاد هستی،حالا بگو ببینم برات دوست پسر خوبی بودم؟

بدون منتظر موندن برای جواب بلند شد و از اتاقک و سرویس بهداشتی بیرون زد.

شاید جانگکوک هیچوقت نفهمه که اون پسر با اخرین توانی که تو بدنش بوده شلوارشو پوشیده و چند دقیقه بعد رفتنش کل موزایک های لجن گرفته ی اون اتاقک کوچیک و تاریک از خونریزی داخلی روده و دیواره های ورودیش رنگ جدیدی به خودشون گرفتن.

___________________________

سلام

چطور بود؟

۲۴۰۰ تا اسمات تقدیم به شما🥗

برام جدا از اون فیکشنای قشنگ کوکوی بفرستین 💚🥑

«که البته باید کامنتای قشنگتونو ببینم تا آپ کنم من ادم بدیم»

بابت تاخیر متاسفم لایق مشت خوردنم ولی نمیخواستم اسماتش رو آپ کنم و فقط بخاطر یه عزیزی که مقدار زیادی کامنت بهم هدیه داد گذاشتمش ۱۰۰ تا

همین دیگه لباسای گرم بپوشید سرده امتحاناتونم خوب بخونید
خدانگهدار

"Public Wc"KOOKVWhere stories live. Discover now