Don't leave me ♟|part5

86 23 2
                                        

《Baekhyun 》

میتونست گردش خونِ توی رگ هاش رو از هیجان حس کنه. دیدن و لمس کردنِ پارک چانیول پسر پارک سوهیون یکی از بزرگ ترین میلیونرهای کره هیجان انگیز بود.

چیزی که توی ذهنش بود، مطمئنا برای کای خوشایند نبود، تاکید کای برای این که زیاد به چانیول نزدیک نشه حَریصش کرده بود. نمیتونست پیش‌بینی کنه که ممکنه چه رفلکسی ببینه. باید تأثیر خودش رو میزاشت.
وقتی به استیج رسید بدون این که پوزیشنی که پایین اومده بود رو تغییر بده، پاهاش رو دور میله قفل کرد و دستاش رو، روی زمین گذاشت و با جهش لبه ی استیج نشست .

به هیچ عنوان سمت جایی که خواجه ی عزیزش نشسته بود نگاه نکرد...
انقدری میدونست که میتونه بدون حتی یک حرکت نگاه اطرافیان رو به خودش جلب کنه.

امشب دلش بد جوری زیاده روی میخواست، عواقبش هم اگر نعره های کای بود، جهنم!
به جون میخرید.

نگاهی به ادمای دورش انداخت. نگاه های کثیف، حرف های کثیف تر...
یکی بود که نسبتا آروم تر بود، شلاقش رو از کمرش باز کرد و دور گردنش انداخت. چندان چنگی به دل نمیزد، ولی برای انجام کارش مشکلی نبود که گرمی نفس یک نفر رو، روی بدن خودش حس کنه. نهایت با یه وان آب گرم و شامپاین مورد علاقه‌اش آخر شب از ذهن و تنش پاک میشد.

از جاش بلند شد و بدون این که شلاق رو از گردن پسر شُل کنه، کشیدش بالا، پسر از مستی داشت تلو تلو میخود و این کمترین چیزی بود که بک بخواد بهش اهمیت بده.

پسر رو به سمت میله ی استیج هُل داد و خودش رو سینه به سینه بهش نزدیک کرد. بوی تند مشروب اخماش رو حسابی تو هم برده بود، همون طور که آروم دستش رو از گردن تا شکم پسرک می کشید با دست چپ شونه اش رو به اشاره دراز کشیدن، پایین میله فشار میداد.

علنا پارتنری که انتخاب کرده بود رو نگاه میکرد و نهایت تا میومد دستی به بکهیون بکشه دستش محکم پس زده میشد، بکهیون یه ذره تحرک لازم داشت نه دستمالی...

به دنسرای دیگه اشاره کرد تا بیان این مردک شُل شده رو از استیج بندازن بیرون. به خودش برای انتخاب تخمی که داشت فحش میداد، دسته‌گل بهتر از این نبود آب بده.

خودش رو با حرکات نرم با میله سرگرم کرده بود تا جای چانیول رو پیدا کنه. با چیزی که دید بادش خالی شد. به خواجه بودنش بیشتر ایمان آورد.

این بشر خودِ مجسمه بود. با وجود این همه سر و صدا و دنسرا و استریپرا که کم کم داشتن سوتین هاشون رو دونه دونه روی استیج مینداختن، این مرتیکه عجیب الخلقه سرش تو گوووووشی بود!!!

اگه دستش به کای می‌رسید با قاشق چشماشو از کاسه در می‌آورد، این دیگه کیه گیر من انداختی.
یه نقشه خبیثانه ای توی مغزش داشت، ولی بعید میدونست عواقب خوبی داشته باشه.

Don't Leave Me ♟Where stories live. Discover now