𝙼𝚞𝚝𝚞𝚊𝚕 𝚕𝚘𝚟𝚎

Start from the beginning
                                    

سونگ با اخم گفت : قطعا یه روزی به همه کارای گذشتمون میخندیم منتها برای بعضی خنده ها بهای زیادی دادیم ‏بعضی وقتا خیلی دوس داری به یکی ثابت کنی واست چقدر عزیزه اما اون پیش دستی میکنه و زودتر بهت ثابت میکنه که لیاقت نداره

با تلخندی گفتم : میدونی ‏غمگین ترین قسمت ماجرا کجاس ؟ اونجاس که میدونی منطقی نیس ولی دلت نمیذاره تمومش کنی

سونگ با دستمال صورتش پاک کرد : آدمها هیچوقت کسایی که دوست دارن رو فراموش نمیکنن فقط عادت میکنن که دیگه کنارشون نباشن

نگاهم افتاد روی سرم دستم : بیا وانمود کنیم بی حسیم هوم ؟

با اخم سمتم برگشت : متوجه نیستی؟وقتی از رویاهات دست بکشی دیگه با یه مُرده فرقی نداری

با نیشخند نگاهی بهش انداختم : به هر حال همه یه روزی میمیرن یکی زودتر و یکی زودتر

یهو چشمم خورد جونگکوک
اون اینجا چیکار میکنه ؟
خشک شدم
صاحب کل قلبم روبه رومه
ومن چیکار میتونم میتونم کنم جز بیشتر عاشق شدن ؟
بیشتر تو این باتلاق فرو رفتن؟

یهو اومد بغلم کرد
اون خودش اومد من رو بغل کرد
ناخداگاه نفسی عمیق کشیدم کاشکی میتونستم همیشه تو این بغل حبس بشم

صداش که زیر گوشم میگفت : هیچ وقت من رو تنها نزار

باعث می‌شد قلبم یک نبض جا بندازه

اما یهو یاد اعترافش به داهیون افتادم

یه لحظه حس حس بدی بهم دست داد

سونگ با اخم زل بود بهم : من میرم سراغ غذا برمی گردم !

و رفت

جونگکوک از بغلم اومد بیرون کنارم تو تخت نشستم با نگاهی به صورتش انداختم فهمیدم گریه کرده چشم هاش هنوز قرمز بودن !

با لبخند گفتم : خسته ای بیا بخواب
با نگرانی گفت : پس تو چی ؟
با لبخند گفتم : من زیادی خوابیدم حتی دیگه خوابم نمیاد تو بخواب

با دستش موهامو نوازش کرد : باشه میخوام موچی اما تو جواب منو ندادی هیچ وقت منو مثل خواهرت ترک نکن

باز هم خواهرت
پس من چی
من برات چی ام ؟
یه هیونگ ؟
یه رفیق

بابغض گفتم : چرا برات مهمه ترکت نکنم ؟

با لبخند گفت : چون تو مث داهیونی

با چشمای خیس شده گفتم : بخواب

از روی تخت بلند شدم تا بخوابه دراز کشید پتو روش کشیدم

رفتم بالکن نیاز داشتم تنها باشم

𝓜𝓾𝓽𝓾𝓪𝓵 𝓵𝓸𝓿𝓮Where stories live. Discover now