رمز در رو زد و وارد خونه شد. ابرویی از سکوت خونه بالا انداخت. به دنبال پسرش به سمت پذیرایی رفت و عصبی عصاش رو روی زمین کوبید:
- تهیونگ!وقتی جوابی از سمت پسر دریافت نکرد، مجدداً عصاش رو محکم تر از قبل روی زمین کوبید و با لحن عصبی تر و محکم تری گفت:
- تهیونگ همین الان بیا اینجا!به محض کامل شدن جملهش تهیونگی رو دید که با قدمهای آروم به سمتش میاومد.
موهای بلوندش، روی صورت زیباش ریخته و چوکر سیاه رنگ زیبایی دور گردنش بود اما، چیزی که توجه جونگکوک رو جلب کرد، زنجیری بود که از چوکرش به کمربند ظریف دور کمرش وصل میشد!
تنها چیزی که بدن پرستیدنی پسر رو پوشانده بود، باکسر سفید رنگی که بی نهایت به پوستش میاومد، بود!اون لعنتی خیلی خوب بلد بود چطور شوگر ددیش رو اغوا کنه و کاری کنه که جئون نتونه ازش چشم برداره!
در حالی که وسط ورودی راهرویی که از پذیرایی به سمت اتاق خوابها راه داشت، ایستاده بود، دست راستش رو بالا برد و به دیوار تکیه زد.
انگشت اشاره دست دیگهش رو خیلی آروم و با عشوهی خاصی، از بالای گردنش تا روی باکسرش کشید و با لحن شیطنت آمیزی لب زد:
- چطوره ددی؟ دوسش داری؟معلومه که دوسش داشت! اون موجود اغوا کنندهی لعنتی باعث میشد که هر بار که جونگکوک از سفرهای کاریش به خونه برمیگشت، با دیدن شیطنتها و دلبریهای پسرش تمام خستگیش رو به دست فراموشی بسپاره!
سعی کرد افکارش رو جمع و جور و در جواب پسر چیزی به زبون بیاره وگرنه اون شیطون کوچولو از فرصت سواستفاده و سعی میکرد بحث هنوز شروع نشدهشون رو به نفع خودش تموم کنه!- نه، میدونستم چی توی سرته، فکر کردی بیای و همچین شویی برام راه بندازی عصبانیتم میخوابه و کاری که کردی یادم میره؟
تهیونگ که متوجه شد نقشهش اونطور که باید جواب نداده، دستهاش رو پایین آورد و با قیافه پکری به جونگکوک زل زد.
جونگکوک عصبی خندید و با صدایی که سعی میکرد زیاد بالا نره ادامه داد:
- اول از همه جرأت کردی اون عکسو به اشتراک بذاری! میدونی که من متنفرم کسی بدنت رو ببینه، درسته؟!با اتمام جملهش با عصاش یک بار به زمین کوبید و باعث شد تهیونگ سر جاش بپره و سرش رو پایین بندازه.
لبش رو گزید و آب دهنش رو با ترس قورت داد. نمیتونست مستقیم به چشمهای نافذ جونگکوک نگاه کنه. بعد از چند ثانیه نگاهش رو به سقف و در و دیوار داد و در حالی که دستهاش رو روی سینهش جمع میکرد جوابش رو داد:
- بله!+ هنوز نمیدونی چطور باید جوابمو بدی؟!
سرش رو پایین انداخت و دستهاش رو کنار بدنش آویزون کرد:
- بله آقا.+ آفرین، بهتره از این به بعد یادت نره وقتی کار اشتباهی کردی و دارم باهات دربارهش صحبت میکنم باید مثل یه پسر خوب و مطیع جوابمو بدی!
- بله، یادم نمیره.
+ خب علاوه بر اون عکسی که پست کردی، پیامهای منو بی جواب گذاشتی در حالی که میدونستی من از این نوع گستاخی به شدت متنفرم، دلیلی برای این کارت داری؟
از نظر خودش به اندازهی کافی مطیع مونده و حالا وقتش بود ورق رو به نفع خودش برگردونه. سرش رو بالا آورد و آروم آروم به شوگرددی عزیزش که با اون استایل و اخم روی صورتش و تحکم توی صداش، حسابی هورنیش کرده بود، نزدیک شد.
دستهاش رو روی قفسه سینهی جونگکوک گذاشت و لبهی کتش رو آروم توی مشتش گرفت. با صدای لوسی که پشیمونی و ناراحتی هم چاشنیش کرده بود لب زد:
- اما... اما منم میخواستم سوپرایزت کنم. مشغول آماده شدنم بودم.سرش رو بالا آورد و تمام مظلومیتش رو توی چشمهاش جمع کرد و به چشمهای مرد بزرگتر زل زد.
جونگکوک که از همون ابتدا قصد پسرش رو فهمیده بود نیشخندش رو پنهان و سعی کرد توی این بازیای که به راه انداخته همراهیش کنه پس، با نیشخند روی لبهاش به قیافهی مظلومش زل زد و گفت:
- آره؟پسر کوچکتر سرش رو تکون داد.
- پس نظرت چیه بهم نشون بدی چقدر دلتنگ و مشتاق دیدنم بودی؟
تهیونگ خواست سمت لبهاش بره و ببوستش اما، با قرار گرفتن دست مرد روی صورتش متوقف شد.
همونطوری که با یک دست صورتش رو گرفته بود مقابل لبهاش که بهخاطر فشار انگشتهاش دور صورت زیباش، کمی برجستهتر شده بودن لب زد:
- نه عزیزم... از این خبرا نیست... با یه شوی کوچولو چطوری؟تهیونگ گیج بهش زل زد. منظورش رو نمیفهمید. جونگکوک صورت پسر رو ول کرد و به سمت مبل تک نفره حرکت کرد.
پسر کوچکتر گیج همونجا ایستاده بود و حرکات شوگر ددیش رو نگاه میکرد.جونگکوک دکمهی کتش رو رو باز کرد و بعد از درآوردنش، عصاش رو به دستهی مبل تکیه داد. آروم روی مبل نشست و همزمان که دکمههای سر آستینش رو باز میکرد، ادامه داد:
- برنامه اینه تهیونگ؛ تو قراره خودتو لمس کنی ولی حق ارضا شدن نداری. هر زمان که گفتم باید لمس کردن خودت رو تموم کنی و تنها زمانی که اجازه دادم ادامه میدی، مفهومه؟تهیونگ فکرش هم نمیکرد قرار باشه همچین کاری بکنه. اون دوست داشت زودتر توسط اون دستها و دیک مردش تا مرز بیهوشی به فاک بره. حالا که اون چیزی که میخواست رو بهش نداده بود، پس یه نمایشی راه مینداخت که جونگکوک حتی پنج دقیقه هم دووم نیاره و به سمتش بیاد.
به طرف مبل سه نفرهای که، دقیقا رو به روی مبل تک نفره ای که جونگکوک رو روی خودش جا داده، بود حرکت کرد که با صدای بمش ایستاد.- عا عا... روی زمین قراره انجامش بدی.
از طرفی عصبی شده بود و از طرف دیگه با فکر به اینکه جونگکوک از بالا ،وقتی داره خودش رو لمس میکنه بهش نگاه کنه تحریک میشد.- ب-باشه.
خب اهم... بعله: )))))))))
اصلا اتفاقات جالبی در انتظار تهیونگمون نیست: ))))))))
امیدوارم این پارت هم پسندتون باشه💓
موچ بر سر و صورتتون💋
YOU ARE READING
𝗠𝘆 𝗦𝘂𝗴𝗮𝗿 𝗗𝗮𝗱𝗱𝘆ᵃᵘ
Short Story𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦: 𝘒𝘰𝘰𝘬𝘝 𝘎𝘦𝘯𝘳𝘦: 𝘋𝘢𝘥𝘥𝘺𝘬𝘪𝘯𝘬, 𝘚𝘮𝘶𝘵, 𝘙𝘰𝘮𝘢𝘯𝘤𝘦 تهیونگ یه بیبی بوی تخسه که تمام توجه شوگر ددیش رو برای خودش میخواد. [𝘊𝘰𝘮𝘱𝘭𝘦𝘵𝘦𝘥 ]