𝑀𝓊𝓉𝓊𝒶𝓁 𝓁𝑜𝓋𝑒

Start from the beginning
                                    

با تیر کشیدن قلب بی نبضم رو دوتا زانو هام افتادم

‏کاش رفتنی در کار نبود
کاش میموند برای همیشه
کاش بهش میگفتم دنیا در بود و نبودش چقدر فرق میکنه
لعنتی من رویا عه آیندمون رو ساختم اما تو رفتی با یکی دیگه ساختی؟ کاش تو قلبم اسید تزریق میکردی دردش کمتر از حرفات میشد میدونی یه مرحله هست بالاتر از تلاش کردن بهش میگن رها کردن یه جایی تنها چاره ایی که برات میمونه رها کردنه اما میدونی من نمیتونم رهات کنم مجبورم تو قاب یه دوست کنارت باشم تا فقط کمی از درد قلب بی صاحابم آروم شه

از وضعیت خودمون خندم گرفت اون از اینکه عشقش ردش کرده داره گریه میکنه من از اینکه خودش بدون اینکه از عشقم با خبر باشه ردم کرد

رفتم سمتش با هر بدبختی سمتش رفتم آرومش کردم
اما
پس کی من رو آروم کنه ؟

نمیدونم چند ساعت گذشت اما وقتی متوجه اطرافم شدم دیدم بی خبر از همه چی خوابش برده
آروم بلند شدم و از اون جهندم دره زدم بیرون

اما با حس بالا آوردن چیزی سریع دویدم سمت جوب و زرد آب بالا آوردم

{پایان فلش بک 10 سال پیش }

دقیقا 17 ماه 4 روز و 12 ساعت از اون روز میگذره
از اون روز کذایی
از اون روزی که تو خودت منو نابود کردی
از اون روزی که خورد شدم
از اون روزی که قلبمو تیکه تیکه کردی
از اون روز به بعد همش دارم خودخوری میکنم مگه من چی کم داشتم ؟

از اون شب به بعد قولتو به قلبم دادم
خودمو گول زدم که اون حس یه هوسه
برای خودمون دوتا رویا پردازی کردم

من عاشق تر از این حرفام که ازت دست بکشم

درسته زیر فشار این حس دارم له میشم اما کسی ام ندارم که نجاتم بده

دوستام هم با فهمیدن این موضوع منو ترد کردن

به این حس پاک انگ منحرفی زدن
اما من حتی به اونجاها هم فکر نمی‌کنم

اما چه راحت قضاوت کردن
چرا راحت حرفی میزنن که نمیدونن با قلب آدم چیکار میکنه

وارد خونه شدم

با بی حالی رو صندلی میز غذا خوری نشستم
با اومدن مادر و پدر سلام دادم

بالاخره شروع کردیم به خوردن که یکدفعه زنگ در به صدا در اومد

این وقت روز کیه
خدمتکار در رو باز کرد
و
جونگکوک و داهیون دست تو دست هم وارد اتاق غذا خوری شدن

𝓜𝓾𝓽𝓾𝓪𝓵 𝓵𝓸𝓿𝓮Where stories live. Discover now