Part 4 تصمیم

Start from the beginning
                                    

ژان آهی کشید و با به یاد آوردن چیزی، نگاهش را از جکسون گرفت و در حالی که با گوشه ملحفه دور انگشتانش بازی میکرد گفت: راستی یادم رفت ازت تشکر کنم.. این دفه واقعا زندگیمو نجات دادی.

_اوووم.. خب آره.. منم شریک بودم.

ژان با تعجب نگاهش کرد: منظورت چیه؟

_من کسی نبودم که کشیدت عقب.

ژان به فکر فرو رفت و تازه توانست به یاد بیاورد که جکسون و زی یی پس از برخورد او با زمین بود که سمتش میدویدند. بنابراین ژان ناجی دیگری داشت که زندگیش را مدیون او باشد: پس کی بود؟

جکسون شانه­ ای بالا انداخت: نمیدونم.. بعد از اینکه تو رو کشید عقب، بلافاصله رفت... من انقدر نگران بود اصلا درست ندیدمش.. راستی شونه ات بهتره؟

ژان تکانی به شانه­ هایش داد: آره خوبه.

جکسون اخمی کرد و با تعجب گفت: امکان نداره..

_چرا؟ من بدن قویی دارم.

جکسون با همان قیافه درهم گفت: خفه شو شیائوژان... شونه­ ات در رفته بود!

ژان دوباره شانه­ هایش را تکان داد: فقط یکم حس کوفتگی دارم.

_اما این طبیعی نیست.. ببینم نکنه جیلی معجون جادویی چیزی بهت داده؟

_چرندیات تو تمومی ندارن جکسون.

_نه ژان جدی بهش فکر کن. بهتره رابطه اتو با این پسره قطع کنی. هر دفه باهاش تابیدی یه اتفاقی برات افتاده.

ژان از شدت اتفاقات عجیبی که داشت برایش می­ افتاد و به دنبالش رفتار­های غیرعادی جیلی کلافه شده بود و در واقع میخواست به حرف جکسون گوش دهد و این دوستی خطرناک و بیهوده را تمام کند.

به سرمش نگاه کرد: فکر کنم میتونم...

_ژاااان.....

با شنیدن صداهای آشنایی، حرفش را نا­تمام گذاشت. هر دو به ورودی اورژانس نگاه کردند و ژان با دیدن مادرش که با گریه وارد میشد و نام ژان را تکرار میکرد تا زودتر پیدایش کند، یقه جکسون را گرفت و سمت خودش کشید: مگه نگفتی قرار گذاشتین چیزی نگین؟

جکسون با تعجب گفت: به مسیح قسم ما چیزی نگفتیم..

خانم شیائو که حالا ژان را دیده بود، بی­ توجه به اینکه آنجا بیمارستان بود، با صدای بلند نام ژان را صدا زد و سمت تختش دوید: ژااان.. پسرم...

او را در آغوش کشید و محکم به خودش فشرد. ژان که داشت احساس خفگی میکرد، چشم غره­ ای به جکسون رفت و برایش خط و نشان کشید و لبهایش را بی صدا تکان داد: میکشمت.

خانم شیائو از ژان جدا شد و با جلو و عقب کردن سر و بدن ژان سعی میکرد از سلامتش مطمئن شود: چی شده؟... کجاته؟... چرا اینجایی؟

WANGXIAOWhere stories live. Discover now